۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه
آقای خامنهای «این موضوع» برای هیچ کس ثابت نشده است؛ حتی بازجویان شما
در نماز جمعه ۲۹ خرداد هم خامنهای اشاراتی به شکست پروژۀ دشمنانی کرد که ایران را با گرجستان اشتباه گرفتهاند. چنین اشارۀ تلویحی به «انقلاب رنگی» حاکی که از همفکری او با کودتاچیان است.
خامنهای را همیشه درگیر تئوری توطئه یافتهام. تا آنجا که یادم میآید اولین کسی که اصطلاح «شبیخون فرهنگی» را باب کرد خامنهای بود. او همیشه یک دشمنی را در حال توطئه تصور میکند و تنها نظر کسانی را به نظر خود نزدیک میبیند که یا خود دچار همین توهم باشند یا نظر او را در این رابطه تأیید کنند. کسانی که شاه بیت زندگیشان این است که:
خلاف رأی سلطان رأی جستن
بخون خویش باشد دست شستن
اگر شه روز را گوید شبست این
بباید گفت اینک ماه و پروین
احمدینژاد هم از این نقطه ضعف بهرهبرداری بسیار کرده است! او در در نماز جمعه 6 شهریور، بود به همان شیوه دو روز قبل خامنهای، با یک تیر دو نشان زد. هم با سلب مسئولیت از خود در قبال جنایات اخیر به یک عقب نشینی آشکار دست زد، و هم رضایت رهبر را با نوعی فرافکنی جلب کرد. به این ترتیب، او هم جنایات غیرقابل انکارشان را به سناریوی «دشمن، خارجیان، وابستگان به جریان براندازی و انقلاب رنگین» نسبت داد.
احمدینژاد گفت که "یکی از وزرای خارجه کشورهای دوست به ما گفت که وقتی به وزیر خارجه استعمار پیر [بریتانیا] گفتم که چرا در امور ایران دخالت می کنید، او [وزیر خارجه بریتانیا] گفت که این بار کار نظام جمهوری اسلامی را تمام خواهیم کرد و وقتی به او گفتم که شما انقلاب، رهبری و مردم ایران را نمی شناسید، گفت این دفعه حساب همه چیز را کرده ایم."
این هم «ماه و پروین» احمدینژاد. آنهم تنها دو روز بعد از سخان خامنهای. باز بپرسید چرا خامنهای نظر او را به نظر خودش نزدیکتر میداند.
اما به رغم تلاشهای چند ماهه کیهان شریعتمداری، وزارت اطلاعات اژهای، و دستگاه اجرایی احمدینژاد گویا اثبات وابستگی اعتراضات مردمی به «دشمنان خارجی» ناکام مانده است. به همین خاطر خامنهای که حاضر نبود به اشتباه و توهم خود اقرار کند ضمن پافشاری بر موضع خود مبنی بر «جریان برنامه ریزی شده»، اعتراف کرد "من، پیشقراولان حوادث اخیر را به دست نشاندگی بیگانگان از جمله امریكا و انگلیس متهم نمی كنم چرا كه این موضوع برای من ثابت نشده است."
عجیب نیست که بعد از دو ماه بازجویی و اعتراف گیری، شکنجه و قتل و تجاوز و دادگاه نمایشی «این موضوع انقلاب مخملی» برای خامنهای هم هنوز ثابت نشده است. یعنی دادگاههای نمایشی و اعترافهای بلندبالایی که در اثبات توطئه و انقلاب مخملی تهیه شده بود، خامنهای را هم قانع نکرده است! والله هیچ کس را قانع نکرده است.
----------------------------
پی نوشت: بعد از نوشتن این مطلب در اخبار خواندم که حجت الاسلام کاظم صديقی، امام جمعه موقت جديد تهران هم مراتب پاچهخواری خود را از همین حالا ثابت کردند و عین کلمات رهبر را انگار از رو خواندهاند. وی رويدادهای پس از انتخابات را "جنگ نرمی که از پيش برنامه ريزی شده بود" خواند. پیشنهاد میکنم ایشان دایۀ مهربانتر از مادر نشوند. وقتی رهبرشان میگوید ثابت نشده یعنی نشده!
مطلبی را هم بی بی سی داغ داغ گذاشته با عنوان «سهم دشمن در تحولات داخلی جمهوری اسلامی» که خیلی به نوشته بالا مربوطه.
انتقاد تند نویسنده سابق کیهان از رهبر نظام
محمد نوریزاد
این روزها بسیاری از طرفداران سابق جناح اصولگرا بریدهاند و حتی دلبستگی سابق را به رهبری نظام هم ندارند. یکی از اینها، محمد نوریزاد است. نوریزاد سالها در روزنامه کیهان مینوشت. او یک ولایی کامل است، و همینطور یک کیهانی کامل، ولی بدون هواداری پرشور از احمدینژاد. البته حرفه اصلی نوریزاد فیلمسازی و بهخصوص مستندسازی است. حالا نوریزاد یادداشتی را در وبلاگش منتشر کرده که تاریخ آن هفتم تیر، یعنی یک هفته بعد از نماز جمعه آیتالله خامنهای است. باید دید کار به کجا رسیده که حتی نوریزاد هم اینگونه مینویسد.
متن کامل نوشته محمد نوریزاد به نقل از وبلاگ شخصی وی (mohammadnurizad.blogfa.com) و بدون هیچ تغییری در ادامه آمده است:
من از تبار طایفه ای هستم که درحد خود برای آرمانهای این انقلاب زحمت کشیده است . چه با حضور تنگاتنگش در میان محرومین مناطق دور و مرزی ، چه در سالهای جنگ ، و چه در حضور رسانه ای اش که عمدتا همان جامعه آرمانی را در کم کاری و بدکاری و خوب کاری مسئولین رصد می کرده است . من ، دراین سی سال عمر انقلاب ، بسیار از باید ها و نباید ها نوشته و تصویر ساخته ام . و در این راه ، خدای می داند که آبروی خود را نیز به میان آورده ام و برای فرزندان و خانواده خویش زحمت تراشیده ام . و چون وامدار کسی و جریانی نبوده ام ، تیز گفته ام و تیز نوشته ام . بقدر بضاعت خود ، تلاش کرده ام دراین تیز گفتن و تیز نوشتن ، جانب انصاف و درستی را بگیرم .
این روزها اما ، روزهای تعلیق من و امسال من است . چرا ؟ خواهم گفت . من و امثال من ، در این سالها ، هرکجا که کم می آوردیم و بغضمان به مرحله شکفتن پا می نهاد ، به مولایمان خامنه ای پناه می بردیم . کاستی های خود را در کمال او غنا می بخشودیم . به زندگی ساده او غرور می ورزیدیم . از این که او به راه امام اصرار می ورزد، در پوست نمی گنجیدیم . واز این که او ، فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مالی و مسئله دار برحذر داشته ، ذوق زده می شدیم . من با لذت ، از میزان دارایی او که اگر قرار بر اسباب کشی باشد ، می شود اسباب و اثاثیه خانه او را در پشت یک وانت جای داد ، نوشته ام و ذوق کرده ام . من از انصاف و بزرگی و عدالت و شجاعت و سرزدن گاه و بی گاهش به صاحبان انقلاب نوشته و به آن بالیده ام .
این روزها که روزهای بعد از انتخابات ریاست جمهوری است ، برای من و امثال من ، روزهای معلق بودن است . کسی نیست به سئوالها و ابهام های ما پاسخ بدهد . ما معلقیم . خامنه ای ما فصل الخطاب همه درماندگی ها بود ، اما من امروز به دنبال رهایی بخشی می گردم که مرا با گذشته ام آشتی دهد . من این روزها لذتی از سالهای خدمتم به انقلاب نمی برم . من از این که هموطنانم درخیابانهای شهر کشته می شوند ، به انقلابی بودن خود تردید می کنم . من افقی برای جامعه خود ترسیم کرده بودم که درآن افق ، حتی به اغتشاش و آتش زدن و خراب کردن اموال عمومی ، به دیده عبرت می نگرد و برای آن اعتبار و شانی قائل است . من جامعه ای را برای خود ترسیم کرده بودم که بزرگان نظام ، به مردم ، به چشم عیال خود می نگرند . حتی عیالی که به آنها پشت کرده باشد و در نجوای جهالت خود به آنها ناسزا بگوید . چه کنم ؟ من اینگونه جامعه ای را برای خود آراسته بودم . حکایات بعد از انتخابات ، بساط فکری مرا به هم ریخته است . این روزها من و امثال من دچار تردید شده ایم . قرار نبود در افق این انقلاب ، ظلم عربده بکشد و قداره به کمر ببندد . چه از طرف نظام چه از طرف مردم . قرار بود ما با برپایی این نظام ، خلا ایمانی و انسانی جوامع دیگر را به رخشان بکشیم . قرار بود به آنها بیاموزیم : مردمداری یعنی چه ؟ قرار بود صبوری و کرامت و درستی و انصاف و عدالت و زیبایی های گمشده انسانی را به نمایش درآوریم . من این روزها دریک خلا تعلیقی بسر می برم . از یاد آوری گذشته خویش هیچ لذت نمی برم . به مسئولین هم که نگاه می کنم ، آنها را برآمده از حق و انصاف نمی بینم . راستش را بخواهید این تردید درست بعد از اولین حادثه های بعد از همین انتخابات درمن و امثال من پیدا شده است . تا روز قبل از آن ، ما همان فداییان این انقلاب و نظام بودیم . یعنی فداییان آرمانهای خوبی که قرار بود این نظام برای مردم ما و مردم جهان به صحنه آورد . اما اکنون چه کنم ؟ خود را با چه ادله ای و احتجاجی متقاعد کنم که این روزهای جامعه من ، ادامه روزهای پیش از انتخابات است ؟ وهمان است که شهدا برای برپایی آرزوهای آرمانی این نظام از خود گذشتند ؟ این روزها من دست بر پشت دست خود می زنم و سرگردانم و ایکاش ایکاش می کنم . چه ایکاشهایی ؟ خواهم گفت :
۱- ایکاش رهبر ما درست یک روز پس از اخذ رای که هنوز شمارش آرا به پایان نرسیده ، پیام نمی داد و از نتیجه حاصله ابراز شادمانی نمی کرد . ایکاش به شکوه میلیونی شرکت کنند گان بسنده می فرمود .
۲ - ایکاش رهبر ما با اولین جرقه های اعتراض ، مثل یک بزرگ بسیار بزرگ ، جانب انصاف و عدل را می گرفت و به معترضین می فرمود : مگر خامنه ای مرده است که شما احساس دلتنگی می کنید ؟ خامنه ای هست برای این که هر معترضی احساس تنهایی نکند . خامنه ای هست تا کسی احساس نکند در این نظام فریاد رسی نیست . و می فرمود : من تا مادامی که رای دهندگان به اقناع کامل نرسند و نسبت به سلامت و صحت و نتیجه آرا خود احساس آرامش نکنند ، به جانبداری از رای دهندگان خواهم پرداخت و از حقوق آنان دفاع خواهم کرد.
۲- و کاش با اولین راهپیمایی معترضین ، خود به صفوف آنان می پیوست و در شکوهی باور نکردنی ، محبوبیت خود را صد چندان می کرد . معترضین مگر چه می خواستند ؟ غیر از احقاق حق ؟ و در میان همان جمعیت ملیونی معترضین ، می فرمود : به چه معترضید ؟ به نتیجه آرا ؟ من درهمین جا اعلام می کنم که با شما برای احقاق حق تان همصدایم . برای من که رهبر شمایم ، در وجه حقوقی ، موافق و مخالف یکسانند .
۳ - ایکاش بعد از اولین درگیری ها و اولین کشته ها ، خامنه ای ما اعلام عزای عمومی می کرد . چرا ؟ برای این که کشته شده ها ، از اسراییل و آمریکا نیامده بودند و ضد انقلاب و منافق هم نبودند . از مردم بودند . گیریم که آنها در راهپیمایی غیرقانونی کشته شده اند ، و گیریم که به هشدار دستگاههای انتظامی اعتنا نکرده اند ، اما ایرانی که بودند . انسان که بودند . چرا ما برای کشته های دیگران ارج می نهیم و برای هموطنانمان ارعاب و اختفا و تنش پیشنهاد می کنیم ؟
۴ - ایکاش خامنه ای ما در خطبه های نماز جمعه بعد از انتخابات و بعد از تشنجات اخیر ، از خانواده های کشته شدگان دلجویی می کرد . اخلاق پیامبران اینگونه است . پیامبر ما به فرموده قرآن ، از جهل مردم آنچنان می گداخت و نسبت به آنان دلسوزی می کرد که خدای متعال به او هشدار می دهد . که ای رسول ما ، تو در جانبداری از جهال و نافهم ها ، داری خودت را از پای در می آوری ! مردم ما که به آن درجه نفهم نیستند . سئوالی داشته اند که در پاسخگویی نسبت به آن تعلل شد.
۵ - ایکاش نیروهای بسیجی و انتظامی و سپاهی وارد معرکه نمی شدند . مگر چه شده بود که اینهمه نیرو باید به میان می آمدند . خدا خوب می داند که با سخن گفتن درست با این مردم ، می شد همه آنان را مجاب کرد و محبت آنان را برای نظام ذخیره کرد و از این انشقاق بزرگ ایجاد شده جلوگیری کرد . مگر دیگر می شود این مردم زخم خورده را که تعدادشان هم کم نیست ، بار دیگر به جانبداری از نظام دعوت کرد .
۶ - ایکاش خامنه ای ما بلافاصله بعد از بالا گرفتن اعتراضات به تلویزیون دستور می فرمود تا برای آقای موسوی ، حتی بعنوان یک مجرم ، فرصتهایی ایجاد کنند تا او نظرات خود را باز بگوید . اگر این اتفاق می افتاد چه بسا فاجعه های بعدی رخ نمی داد که برای ما و برای نظام ما تا ابد لکه ننگی به شمار آید .
۷ - ایکاش مراجع ما سکوت خود را می شکستند و با صراحت در باره اغتشاش های اخیر اعلام موضع می کردند و تنها به کلی گویی و دعوت به آرامش و مراجعه به شورای نگهبان اکتفا نمی فرمودند . و مثلا آیت الله جوادی آملی ، در یک بیانیه بسیار آرام و روشنگرانه ، داستان هاله نور را که رییس جمهور جلوی چشم همه آن را ساختگی اعلام کرد ، یک حقیقت و یک ماجرای درست و رخداده بیان می کردند و نسبت به دروغگویی آقای احمدی نژاد ابراز تاسف می کردند . مگر نه این که مومن باید راست بگوید اگر چه به زیانش تمام شود ؟
۸ - خامنه ای ما در نماز جمعه ، منصفانه نسبت به کاندیداها و ناسزاگویی های آنان موضع درستی گرفت . اما ایکاش کسی از مردم ، حداقل عموم مردم ، از گرایش ایشان به آقای احمدی نژاد خبردار نمی شد . امام خمینی عزیز ، هیچگاه نسبت به بنی صدر - که حتما با وی مخالف بود - اعلام نظر صریح نکرد و به انتخاب مردم - اگر چه اشتباه - احترام نهاد .
۹ - ایکاش خامنه ای ما در ملاقات با نمایندگان مجلس ، که هنوز شورای نگهبان نظر قطعی خود را درباره صحت انتخابات اعلام نکرده ، انتخابات را سالم و تمام شده برنمی شمرد و همکاری نمایندگان با دولت را به بعد از اعلام نظر شورای نگهبان موکول می فرمود .
۱۰ - ایکاش خونی ریخته نمی شد و بسیجیان در هیبت لباس شخصی به میان نمی آمدند و برای یک چنین مسئله ساده ای که به راحتی می شد به نفع نظام و همان جمعیت چهل ملیونی شرکت کننده درانتخابات مصادره اش کرد ، قشون کشی حیرت انگیزی صورت نمی گرفت .
۱۱ - و ایکاش های دیگری که اینجا تاب تحمل آن را ندارد .
من طرفدار انقلاب مخملیام
اما آنرا در «میرزا نوشتها» میگذارم چون سراسر حرف دل من است.
-------------------------------
مقدمه موج سبز آزادی:
محمد نوریزاد، نویسنده سابق کیهان، چند مدتی است که شجاعتی کمنظیر به خرج داده و افکار گذشتهی خود و رفتار امروز برخی دوستان سابق خود را یکجا به نقد میکشد و با قلمش نشان میدهد که این رفتارها تا چه حد با آرمانهای مورد ادعا، فاصله دارد. نکتهی جالب در اینجاست که تحول فکری آقای نوریزاد، نه در زندان و سلول انفرادی، بلکه در عالم بیرون و با بریدن آگاهانه از پست و مامهایی که امثال او میتوانستند به دست بیاورند، روی داده است. متن یادداشت جدید نوریزاد را که در بلاگش منتشر شده، بخوانید:
---------------------------------
یکی دو سال است که واژه انقلاب مخملی را به تناسب حوایج سیاسی خود تغییر داده ایم و از آن غولی ساخته ایم که همه را بترساند . مثل واژگانی که دفعتا محتوای معنایی خود را برسر مخاطب آوارمی کنند و منتظر بحث و دلیل و جابجایی معنا نمی شوند. همانند : ضد انقلاب. که دراین واژه، به مخاطبی که یک چنین انگی براو نشسته، فرصتی برای اقامه دعوا و دلیل داده نمی شود. یا: ضد ولایت فقیه. یا: امت شهید پرور. یا: سربازان گمنام امام زمان. یا: سلحشوران نیروی انتظامی. یا: نماز دشمن شکن جمعه. یا: مستکبر. یا: طاغوتی .....
چندروزی است که به دلیل واژگونی اتومبیل فیلمی که می ساختیم در سراشیب یک رودخانه، کارم به بیمارستان و اورژانس و پزشک و پرستار و رسیدگی به زخمی های این حادثه گره خورده است. شاید بیمارستان تازه تاسیس کاشانی شهرکرد درنوع خود کم نظیر باشد. اما آنچه که یک بیمارستان را به جایگاه واقعی اش راه می برد، کیفیت ساختمان و تجهیزات آن نباشد. مهم: چرخش علم و ادب و کرامت انسانی است که تا رسیدن به آن، فکر می کنم هنوز راه درازی را باید بپیماییم. پزشکی که ابتدایی ترین منش مواجهه با یک بیمار را نمی داند و مثل یک عبوس تلخ چهره و ترش زبان با اطرافیان بیمار و خود بیمار رفتار می کند، پزشک وامانده ای است که افق خواستهای او هرگز سلامتی بیمارانش نیست. او به دنبال فرصتی است که او را به باقیات الصالحات یک موقعیت چشم نواز برساند. این خصلت تلخ زبانی و بی ادبی و غرور بی دلیل پزشکان را در مواضع دور کشور بیشتر می توان یافت. پزشکی که هیچوقت فرصتی برای پاسخگویی به سئوال های مراجعین خود ندارد. پزشکی که برای یک لبخندش باید چیزی در ترازویش نهاد. پزشکی که ناگهان با ورود یک آشنا، سیستم ترشرویی اش بهم می ریزد و یک زبانی می ریزد بیا و ببین. پزشکی که در آن غوغای شلوغی بیمار و همراهان و هول وهراس، باید برایش دل سوزاند و به بخشی از آن عبوسی اش حق داد. پزشکی که داستان زیرمیزی، بساط رایج او را بهم می ریزد و او را برسر مهر و شوق می آورد.
داستان انقلاب مخملی هم بهمین نحو است. آنان که مشتاق انقلاب مخملی اند، شرف دارند برآنانی که انقلابی خونین را مد نظر دارند. اگر چه یک انقلاب خونین نیز در وقت خود، انتخاب ناگزیری است که جز توسل به آن نشود به مقصود رسید . اما در این روزگار از عمر انقلاب اسلامی، پناه بردن به انقلاب مخملی شاید پسندیده ترین راهکار و درست ترین انتخاب باشد.
من شخصا انقلاب مخملی را به این شکل معنا می کنم: انقلابی که بدون خون و خونریزی، به رویه های نامبارک پیشین اعتراض کند و برای دستیابی به رویه های مبارک حکومتی تلاش کند. این انقلاب ، نه تنها مزموم و ناپسند نیست، بلکه عین درستی و پناه بردن به سنت های ناب الهی است. یک امربه معروف و نهی از منکر میدانی است.
انقلاب مخملی من می گوید: آدمهای هیچ نفهم و پخمه باید از مدار حکومت کنار گذارده شوند. اگر چه امام جمعه و وزیر و وکیل و رییس جمهور باشند و نماز شبشان به چهل ستون نور منجر شود. انقلاب مخملی من می گوید : شایستگان و فهیمان و درستکاران و وطن دوستان باید برمنصب ها قرار گیرند، اگر چه با نماز و روزه و ریش و تسبیح نسبتی نداشته باشند.
انقلاب مخملی من می گوید: روحانیان باید مسئولیت دخالت های همیشگی خود را در مواضع حکومت بپذیرند و صرفا به اسم این که به تبشیر و تبذیر می پردازند، دامان خود را از ضایعات ناشی از دخالت های خود برنکشند.
انقلاب مخملی من می گوید: آنانی که دست به بیت المال مسلمین برده اند باید از گردونه اعتماد مردم به دور بیفتند. اگرچه امام جمعه باشند و معدن سنگ سرخ بیدخت فارس را به اسم معلولین زیربغل زده باشند.
انقلاب مخملی من می گوید: این دستگاه قضایی فعلی به درد دوره قاجار می خورد. چرا که درآن عدالت علوی یک طنز متداول است.
انقلاب مخملی من می گوید: غربی ها به دلیل انصاف و عدل و درستی و درستکاری و نظم و انضباط و تمیزی و خوب کارکردن و خوب فکر کردن و اکتشافات واختراعات فراوانشان، در پیشگاه خدای متعال بسیار مقبول تر از مجاوران کربلای معلایی هستند که در آن کثیفی و بی نظمی و بدکاری و بی فکری و بی عدالتی و شلم شوربایی بیداد می کند. اگرچه غربی ها لاابالی و بی حجاب و اهل عیش و نوش و فسق و فجورباشند و کربلاییان اهل ضجه های ممتد و اهل بیتی های داغ و تند و تیز.
انقلاب مخملی من می گوید: مقام علم نه آن چیزی است که در این کشور دست به دست می شود. و مقام مدیریت و تدبیر نه آن چیزی است که در این کشور به سمت دوستان و خاصان احاله داده می شود.
دیشب عجبا که دربیمارستان، چشمم به تلویزیون افتاد که سریال پرستاران را پخش می کرد. سریالی که درآن: پزشکان به کار خود عشق می ورزند و پرستاران برای بیماران خود جان می کنند و دراین گیرو دار، داستان رابطه و آشنا و مقوله زیرمیزی هیچ مشتری ندارد. من با انقلاب مخملی خود می خواهم جولان بیمار و پزشکی و پرستاری کشورم را به آستانه محتوای سریال پرستاران برسانم . بی آنکه دراین انقلاب مخملی پای اسراییل غاصب و آمریکای جنایتکار درکار باشد . عیبی دارد؟
منبع: mohammadnurizad.blogfa.com
۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه
انکار تجاوز دیگر ممکن نیست
پس از دیدار مهدی کروبی با اعضـــای کمیتهی ویژهی مجــلس (علاءالدین بروجردی، کاظم جلالی، قدرتالله علیخانی و مهدی سنایی ) در روز دوشنبه (۲ شهریور) رسانههای ایران خبر میدهند که مسئلهی تجاوزها به زودی در جلسهی سران قوا بررسی خواهد شد. در این میان کروبی یکی از مستندات را منتشر کرد.
۴ شهریور ۸۸ (۲۶ اوت ۲۰۰۹)
پارلمان نیوز: یکی از اعضای ارشد فراکسیون اصولگرایان که نخواست نامش فاش شود، در راهروهای پارلمان از عدم بیطرفی اعضای کمیته ویژه در رسیدگی به مسایل بازداشتیها خبر داد و گفت:«چندی پیش خانوادهای با من تماس گرفتند و از تجاوز به پسرشان در بازداشتگاه خبر دادند. ... من پس از شنیدن اظهارات این خانواده، آنها را به یکی از اعضای این کمیته [تحقیق مجلس] وصل کردم تا به مشکل آنها رسیدگی و مورد آنها برای تکمیل گزارشات بررسی شود ... چند روز ... تماسی با خانواده مذکور برقرار کردم و از آنها سئوال کردم که آیا شما با رادیوهای بیگانه مصاحبهای داشتهاید که این خانواده تاکید کردند، هیچگونه مصاحبهای با هیچ رسانه داخلی و خارجی انجام ندادهاند و از روزیکه با این نماینده ارتباط گرفتند مشکلات بیشتری پیدا کردهاند.»
۴ شهریور ۸۸ (۲۶ اوت ۲۰۰۹)
تابناک: قاضی محمدحسين شاملو، بازپرس ويژهی قتل تهران، كه رسيدگي به چند پرونده مربوط به كشتهشدگان حوادث اخير را نيز به عهده دارد، با ارسال نامهای به آيتالله صادق آملی لاريجانی موضوع بازداشتگاه غيرقانونی كهريزك، بازداشتهاي غيرموجه و برخوردهای غيرشرعی با برخی افراد بازداشتشده و كشته شدن برخی افراد را ناشی از تغافل، بیدرايتی و مسامحهی برخی مسوولان دانسته است. وی سپس پيشنهاداتی را به روسای قوه قضاييه و مقننه برای جلوگيری از اقدامات غيرقانونی ارائه كرده است.
۴ شهریور ۸۸ (۲۶ اوت ۲۰۰۹)
پارلماننیوز: یکی از اعضای کمیته ویژه مجلس برای بررسی حوادث پس از انتخابات، تصریح کرد:«تجاوز با باتوم و شیشه نوشابه به برخی از بازداشتشدگان حوادث پس از انتخابات برای ما محرز شده است.»
۵ شهریور ۸۸ (۲۷ اوت ۲۰۰۹)
نوروز (در موج سبز آزادی)
ارائه تصاویر جدیدی از دفنهای غیرقانونی کشته شدگان حوادث اخیر در بهشت زهرا توسط سایت نوروز
۱۵ شهریور ۸۸ (۶ سپتامبر ۲۰۰۹)
کروبی فاش کرد: ارائه مستندات تازه به کمیته ویژه قوه قضائیه
گواهی پزشک قانونی در مورد شکنجه و تجاوز به یک زندانی
یک عضو کمیته ویژه مجلس فاش کرد: تجاوز با باتوم و شیشه نوشابه به برخی بازداشتشدگان محرز شد
این نماینده مجلس که نخواست نامش فاش شود به خبرنگار پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره) مجلس«پارلماننیوز»، گفت: « به برخی از بازداشتشدگان حوادث بعد از انتخابات متاسفانه به وسیله باتوم و شیشه نوشابه تجاوز شده و این امر برای برای کمیته ویژه محرز شده است.»
این نماینده تاکید کرد:«اطلاعات و مستندات موثق از تجاوز عوامل بازداشتگاهها به بازداشتشدگان نداریم، اما تفاوت چندانی هم در اصل ماجرا نمیکند.»
عضو کمیته ویژه مجلس خاطر نشان کرد:«در صورت تکمیل گزارش آن را دراختیار رییس مجلس و بزرگان نظام قرار خواهیم داد.»
خبر تکمیلی:
یک روز پس از آنکه یکی از اعضای کمیته ویژه مجلس از محرز شدن تجاوز با باتوم و شیشه نوشابه به بازداشتشدگان خبر داد، اکنون خبر میرسد که برخی اعضای مستقل این کمیته به شدت تحت فشار و مورد تهدید قرار گرفتهاند.
باز زمان تشکیل این کمیته توسط علی لاریجانی، برخی اعضای آن که بارها با تهدیدهای پیدا و پنهان مواجه شدهاند، تک تک نزد رئیس مجلس رفته و استعفای خود را از عضویت در این کمیته اعلام کردهاند، اما لاریجانی از آنها خواسته که فعلا موضوع استعفا را مسکوت بگذارند و به کار خود ادامه دهند.
گفته میشود پرویز سروری، مسئول این کمیته که آشکارا به محافل کودتا نزدیک است، اطلاعات دریافتی این کمیته را به جای اعلام به مسئولان ذیربط، به عوامل کودتا اطلاع میدهد تا آثار جنایتها را از بین ببرند و یا مدعیان و معترضان را با تهدید به سکوت وادار کنند.
لازم به ذکر است این کمیته که توسط لاریجانی و با هماهنگی شورای عالی امنیت ملی تشکیل شده، با کمیته حقیقت یاب مجلس متفاوت است.
آیتالله جوادی آملی: اگر مردم امامت امامی را قبول نکردند، آن امام مهجور میشود ولو آن که آن امام، همان حضرت علی بن ابی طالب باشد.
مردم اگر – معاذ الله – اصل دین را قبول نکردند، دین، نسیاً منسیا و فراموش شده میشود؛
اگر مردم نبوت را قبول نکردند، آن پیامبر مهجور میشود و
اگر امامت امامی را قبول نکردند، آن امام مهجور میشود ولو آن که آن امام، همان حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسلام) باشد.
باید مقام ثبوت، مروعیت، و حقانیت را از مقام اثبات، قدرت عینی و.. جدا کرد.
اگر کشور بخواهد اداره شود، تا مردم نخواهند و حضور نداشته باشند، نه نبوت، نه امامت، نه نیابت خاص، نه نیابت عام، هیچ یک در خارج متحقق نمیشود. کشور با صرف رأی علمی اداره نمیشود و در مقام اجرا، کار کلیدی در دست مردم است. حکومت اسلامی نیز حکومت سلطه و تحمیل نیست؛ اگر جبر و سلطه باشد، میشود همان حکومت باطل اموی و مروانی که پس از مدتی هم از بین خواهد رفت.
۱۳۸۸ شهریور ۳, سهشنبه
کروبی اولین شاهد خود درباره آزار جنسی زندانیان کهریزک را رو کرد
سحام نیوز: مهدی کروبی در پاسخ به تمام کسانی که اظهار داشتند وی مستنداتی مبنی بر اظهارات خود درباره آزار جنسی زندانیان کهریزک ندارد متن اظهارات یکی از این بازداشت شدگان را در اختیار سایت سحام نیوز قرار داد و اعلام کرد که این مطلب تنها گوشه ای از مستنداتی است که منتشر می کند و چنانچه این روند ادامه یابد مطالب دیگری را منتشر خواهد کرد .
متن کامل اظهارات این فرد به شرح زیر است:
حاج آقای کروبی پس از اظهارات من روزهای فراوانی را با من نشست و برخاست و تجربه زندگی در کنار ایشان بود که بعد از مدتی توانستم غرور له شده و شخصیت تکیده خود را بازیابم. ایشان ساعت های مدید با من سخن می گفت ومانند یک روانپزشک زمین و زمان را به هم می دوخت تا قانعم کند که من در این موضوع بی گناهم و داستان های دینی و تجربی فراوانی را برایم بازگوکرده و مثال های مختلفی را در این رابطه زدند و داستان مرا با آنان مقایسه کرد و من متوجه شدم بنا به سخنان ایشان اگر کسی که با دست و پای بسته و بدون اینکه از خود قدرتی داشته باشد مورد تجاوز قرار گیرد نه تنها گناهی نکرده بلکه مظلوم نیز واقع شده است.
روزها طول کشید تا که حالم کمی بهتر شد وتوانستم خودی بازیابم و با این موضوع کنار بیایم و فکر خودکشی را از سر بیرون کنم و خودم را دوباره احیا کنم. پس از چندی بالخره روز چهارشنبه 2/5/88 به دستور آقای شاهرودی رئیس قوه قضائیه مرا نزد نماینده آقای دری (دادستان کل کشور) فرستادند به نام آقای محمدی که ایشان انسان بسیار محترمی بود و بعد از صحبت کردن با من و دیدن, وضعیت تاسف بارم بسیار با ملاطفت با من صحبت کردند و یکسره با شرح های من اظهار تاسف می کردند و می گفتند وای بر ما و تمامی سوالاتشان در جهتی بود که به شناسایی محل زندانی من و اشخاص ضارب من مربوط می شد به جاهایی هم رسیدیم و ایشان چند جا را حدس زدند. در آخرهم برایم دعا کردند ومرا به توکل به خدا تشویق کردند و مرا در آغوش گرفتند و بوسیدند که من باز گریه ام گرفت و گفتند قوی باش مرد و فقط نکته ایی که ایشان را ناراحت کرد باخبر بودن دوتن از دوستان آقای کروبی از داستان من بود.
اما قضیه پنج شنبه 29/5/88 بسیار متفاوت بود ساعت حدود 2 بود که سه نفراز طرف منبع دیگری از قوه قضائیه به دفتر آقای کروبی آمدند و پس از آن برگه بازجویی جلویم گذاشتند- نمی دانم من متهم بودم یا شاکی- قاضی مقدمی و 2 نفر دیگر مشغول بازجویی از من شدند. ابتدا از من پرسیدند شما از چه کسی شاکی هستی من گفتم من شاکی نیستم وفقط اتفاقی را که برایم افتاده برای آقای کروبی بازگو کردم اما باز می گفتند که از چه کسی شکایت داری؟ و من ناگزیر گفتم شما به من بگویید از چه کسانی می توانم شکایت کنم تا من انتخاب کنم که دیگر قاضی فهمید منظورم چیست وحرفی نزد.
به من گفتند که شرح ما وقع را بنویس من هم نوشتم بعد سوالاتشان شروع شد که اکثر آنها درمورد این بود که من از کجا آقای کروبی را می شناسم؟ از کجا به ایشان اعتماد کردم؟ چگونه ارتباط برقرار کردم؟ چرا نفس نفس می زنم؟ چه طور اعتماد کردم تا به آقای کروبی بگویم؟ چرا حاضرشدم که آقای کروبی ازمن فیلم بگیرد؟ چرا اصلا فیلم گرفتیم؟ هدف آقای کروبی از آگاه کردن آقای گرامی مقدم و آقای داوری چه بود؟ آقای گرامی مقدم و داوری کیستند؟ چه ساعتی به حزب زنگ زدم؟ با چه شماره ایی زنگ زدم؟ به چه بهانه به حزب رفتم؟ آنجا چه گفتم؟ آنها چه گفتند؟ وقتی زنگ زدم چه کسی گوشی را برداشت؟ بعد به چه کسی وصل کرد؟ به آن شخص چه گفتم؟ با چه کسی رفتم؟ در کدام تظاهرات ها شرکت کردم؟ و هزار چرای دیگر بی ربط به قضیه ی تجاوز که بعد از حدود 3 ساعت که من به ایشان اعتراض کردم.
ایشان به من گفتند ما نمی دانیم تو راست می گویی یا نه؛ تو ادعای سنگینی می کنی. کل نظام مقدس را زیر سوال بردی ما از کجا بدانیم که تورا تطمیع نکرده اند؟ و وقتی که من گفتم که شما مثل اینکه یادتان رفته است مسئله چیست به ظاهر خواستند سئوالاتی در این خصوص کنند سئوالاتی از این دست که دخول تا کجا بوده و آیا آن شخص ارضا شده است یا نه؟ که این سوالات بیش از پیش باعث تخریب روح وروان من شد. آن جور که من احساس می کنم دوستان آقای مرتضوی نظرشان این است که با تخریب شخصیت اینجانب موضوع را به سمتی سوق دهند که من از آقای کروبی پول گرفتم یا آقای کروبی تطمیعم کرده تااین ادعا را بکنم.
بعد هم از من خواستند که با ایشان به پزشکی قانونی بروم ومن علی رغم اینکه از ایشان خواستم باتوجه به مناسب نبودن حالم و داشتن سرگیجه بگذارند برای روز دیگر که ایشان مخالفت کردندو باهم راهی پزشکی قانونی شدیم.
بعد هم در راه پزشکی قانونی قاضی به من می گویند حدیث داریم از حضرت امام جعفر صادق که احمق و بدبخت کسی است که آخرتش را به دنیایش بفروشد بدبخت تر و مفلوک تر از او کسی است که آخرتش را به دنیای دیگران بفروشد. خودتان قضاوت کنید که منظور حاج آقای مقدمی از بیان این جمله چیست؟!
و بعد تلویحا به من می گوید که گول بازی های سیاسی را نخورم و بعد هم که گفتم تقلب شده گفت: " وقتی آقای کرباسچی به آقای موسوی رای داده ببین قضیه از چه قرار است من حتی مطمئنم که خود آقای کروبی هم به آقای موسوی رای داده" ودیگر پی این داستان را به توصیه بزرگان با سکوت ادامه دادم
و وقتی گفتم چرا با بچه ها اینکار را کردید و چرا اینجور کردید مگرما چه کار کردیم؟ گفت وقتی رهبری فرمودند انتخابات درست بوده یعنی بوده که من گفتم نعوذ بالله که رهبری خدا نیستند و معصوم هم نیستند که بعد دیدم دارد به سفسطه می کشاند که باز سکوت پیشه کردم.
درمیان راه ایستادیم و دونفر دیگر آمدند تا شیفتشان را عوض کنند، من به قاضی مقدمی گفتم که اگر ممکن است دیگر اینها نفهمند و ایشان هم قول داد و گفت که نامه مهر و موم شده به دستم می دهد اما نه تنها نامه را به دست من نداد بلکه با آن مامور پچ پچ کرد و زمانی که من به پزشک قانونی رسیدم . مامور نامه را باز کرد و به دست مامور پذیرش داد نمی دانم یک نامه معاینه تجاوز به چند کلمه نیاز دارد که قاضی محترم صفحه را ریز ریزپر کرده بود و دکتر قریب 5 دقیقه آن را می خواند
بعد هم مامور همراهم، به نزد دکتری که مرا معاینه کرد رفت و چند بار به قاضی زنگ زد و دایم از من دور می شد مباد که من بشنوم چه می گوید؟
در ضمن دکتر پزشکی قانونی به من گفت که من دو نامه می دهم تا شرح درمانت را پزشکانی که رفته ایی برای من بنویسند تا نظر دهم. اما آن مامور این نامه ها را به من نداد وهرچه به او گفتم که من خودم دیدم که آن نامه ها را گرفتی هاشا کرد.
بعد هم زمانی که منتظر جواب بودیم مامور به من می گوید من فکر نمی کنم کسی اینکار را بکند.
بعد هم به من تهمت دروغگویی می زند و می گوید می دانی اگر نتوانی ثابت کنی چه بلایی سرت می آورند؟
بعد که دید خیلی محکم ایستاده ام و می گویم من فقط از خدا می ترسم و روی حرفم ایستاده ام به من می گوید اگر اتفاقی هم افتاده نباید می گفتی باید به خدا واگذار می کردی.
الان ببین آبروی خودت و خانواده ات را برده ایی
بعد هم که از دکتر نقل قول کردم که می گوید بعد از 1.5 ماه هیچ چیز مشاهده نمی شود مامور به من می گوید اگر چیزی بود حتی سایزش رو هم بهت می دادند و ادامه داد که ما کارمان این است که البته معلوم نیست معنای این جمله مجهول کدام کار است.
در راه برگشت وقتی گفتم امسال ماه رمضان بی آبیش سخت است با صدای بلند و چشم غره به من گفت: همینش خوب است که آدم ها بفهمند که جهنم چگونه است.
امروز هم به نزد همسایه های ما آمده اند و یکسری سوالات راجع من و خانواده ام کرده اند این کارها چه مفهومی جز ارعاب من از عمومی شدن قضیه را در ذهن تداعی می کند؟
من سوال کوچکی دارم از بزرگوارانی که روز 5 شنبه من را به مانند یک متهم مورد بازجویی قراردادند من را گرفته اند؛ زندان بودم چشمان ودستهایم بسته بود ند؛ به حد مرگ مرا زدند و بدتر از همه کاری با من کردند که نزد تمام بی دینان و بت پرستان مذموم است و من تنها جرات این را داشتم که آقای کروبی را از این موضوع مطلع کنم. من از شخص حقیقی شاکی نیستم چرا که می دانم متاسفانه همیشه در کشورمان گناه به گردن یک شخص رده پایین یا یک گروه پایین رتبه می اندازند وهیچ وقت با مسببین اصلی برخوردی در خور انجام نمی شود.
از کجا میدانم تقلب شده؟
Image by .faramarz via Flickr
چند سال پیش یکی از دوستان در یکی از رشتههای ورزشی برای شرکت در مسابقات قهرمانی استان انتخاب شد. ما که میدانستیم یک گونی سیبزمینی پرتحرکتر از این دوست عزیز بود، پرسیدیم: «چطور شد شما انتخاب شدی؟» گفت: «در ردۀ سنی من فقط دو رقیب داشتم. یکی مریض شده بود و یکی هم نیامد. من بدون مسابقه اول شدم!»بعد از انتخابات دورۀ قبلی ریاست جمهوری (دوره نهم)، کروبی خیلی سر و صدا کرد که آقا تقلب شده؛ ولی گوش کسی بدهکار نبود. حتی وزارت کشور خاتمی هم زیر بار «تقلب» نرفت. ما هم پیش خودمان فکر میکردیم، خیلیها مثل ما شرکت در انتخابات را تحریم کردهاند، پس بعید نیست یکی مثل احمدینژاد پیروز شود. او بدون مسابقه اول شده بود.
اما اینبار وقتی سیل خروشان رأی دهندهها را دیدیم، وقتی در آن راهپیمایی میلیونی ۲۵ خرداد کنار هم ایستادیم، یقین پیدا کردیم تقلب شده. این گونی سیب زمینی با امدادهای غیبی هم نمیتوانست ۲۴ میلیون رأی بیاورد. جمع آرای دو دورۀ قبل او روی هم اینقدر نمیشود. تازه آن موقع مردم از بیکفایتی احمدینژاد بی خبر بودند و یک عدهای هم میخواستند با هاشمی رفسنجانی تصویه حساب کنند.
ولی اینبار به خاطر قهر با اصلاحات، انتخابات را تحریم نکردیم؛ و به خاطر تنبیه هاشمی، به احمدینژاد رأی ندادیم. ما میدانیم تقلب شده چون در این مسابقه شرکت کردیم و رأی دادیم، و رأی ما هم سبز بود نه سیاه. شک دارم احمدی نژاد حتی بدون مسابقه هم اول شود، چه برسد به این که مسابقه دهد، آنهم با این رقبا.
احمد قابل: ولایت فقیه باید حذف شود و برگردیم به پیش نویس قانون اساسی
يکشنبه، ۱ شهريور، ۱۳۸۸
چند تن از اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه مازندران با احمد قابل دیدار کردند.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر احمد قابل در این دیدار با بیان اینکه اگر روند اعتراضات تا مهرماه ادامه یابد مهار آن برای جمهوری اسلامی دشوار تر می شود، گفت: «مراکز علمی کشور پاشنه آشیل حکومت هستند.»
آزادی رسانه
وی در این دیدار که در موسسه ی الجواد مشهد روی داد، در پاسخ به سوالی در رابطه با نسبت اصلاح گری دینی و دین با اصلاح و تحولات اجتماعی گفت: «فقط فرهنگ دینی ما اشکال ندارد، فرهنگ اجنماعی ما هم به گونه ای منحط است. کار فرهنگی را با قانون نمی توان عوض کرد. این بر می گردد به حوزه اندیشه و اندیشمندان. اگر جنبه ی علمی تقویت شود جامعه کم کم از خرافات فاصله می گیرد. باید امکان در اختیار نهادهای علمی قرار گیرد. جامعه را نمی توان اصلاح کرد مگر اینکه آزادی بیان در آن جامعه حضور داشته باشد به صورت مطلق. تنها نظام کنترلی که می تواند جامعه را کنترل کند رسانه ی آزاد است.»
تاکید بر آزادی بیان
وی با اشاره به روند تاریخی اصلاح گری روشنفکران و عملکرد بد حاکمان در صد سال پس از مشروطه ادامه داد: «از این رو باید روی دو چیز حساسیت ویژه داشت. یکی بحث آزادی رسانه است که باید آن چنان میخ آزادی رسانه را محکم بکوبیم که هیچ جای سو استفاده نباشد و نتوانند آن را به بند بکشند. دومی هم بحث شورای نگهبان است که باید به عنوان دو فقیه روشن اندیش باشد که نمایندگان مجلس طرح را فقط از جنبه ی عدم مغایرت با شرع به امضایشان برساند. همچون متمم قانون اساسی مشروطه.»
تا پیش نویس قانون اساسی با مردم همراهی می کنم
احمد قابل در رابطه با مسائل روز کشور و جنبش سبز گفت: «اگر این وضعیت فعلی ادامه پیدا کند (که انشالله ادامه پیدا می کند) و کار به جایی برسد که شرایط حاد بشود، من موضعم را علنی می کنم که تا پیش نویس قانون اساسی با مردم همراهی می کنم. من بازگشتم به پیش نویس قانون اساسی خواهد بود. اسم نظام چندان تفاوتی نمی کند. ولایت فقیه باید حذف شود و برگردیم به پیش نویس.»
وی در ادامه افزود: «اگر الان حاکمان به خواست مردم تمکین کنند، شاید مردم به یک رفراندوم کوچک بسنده کنند یعنی محدود به همین خواسته های آقایان هاشمی و موسوی. اما اگر اینجا تمکین نکنند در ایستگاه بعدی معلوم نیست مردم بسنده کنند. در سال 57 اگر شاه روزهای اول صدای انقلاب مردم را می شنید می توانست سلطنت کند اما حکومت نکند. هنگامی صدای مردم را شنید که دیگر مردم صدای او را نشنیده گرفتند.»
به گزارش خبرنامه امیرکبیر قابل در پاسخ به این پرسش که پیش نویس قانون اساسی جدایی دین از دولت را به صورت شکلی پذیرفته بود و قسمی از دولت لاییک بود اضافه کرد: «حکومت اگر شکلی نداشته باشد می شود حکومت مردمی و حکومت مردمی حکومت دینی است. چون قوانین اش از دین می آید. در پیش نویس هم به این صورت است.»
شرایط حکومت پس از مهر ماه بسیار خطیر است
وی با اشاره به بازگشایی مراکز علمی کشور در ابتدای مهرماه گفت: «فکر می کنم اگر تا مهرماه همین روند ادامه پیدا کند و تا مهر حکومت نتواند این آتش افروخته شده را خاموش کند، مهر به بعد شرایط برای جمهوری اسلامی بسیار دشوارتر می شود. این به آن دلیل است که دانشگاه ها، دبیرستان ها و حوزه ها شروع به کار می کنند. مراکز علمی کشور پاشنه ی آشیل حکومت هستند. مطمئن باشید انتخاب آقای مشایی اگر در زمان تحصیل بود در حوزه حتما علما کلاس های درس را تعطیل می کردند. هرکدام از اینها یک تظاهرات است. شرایط حکومت پس از مهرماه بسیار خطیر است، برای همین بحث تعطیلی دانشگاه ها حداقل در شهر تهران را مطرح کرده اند.»
احضار گسترده دانشجویان بی فایده است
یکی از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه مازندران با اشاره به استراتژی جدید وزارت علوم در حذف فعالین دانشجویی از دانشگاه ها بیان داشت: «با توجه به احضار های گسترده دانشجویان در دانشگاه های مختلف به کمیته های انضباطی مثل احضار 50 نفر به کمیته انضباطی دانشگاه مازندران آقایان قصد پاکسازی دانشگاه ها از فعالین دانشجویی را دارند.»
احمد قابل در پاسخ به این دانشجو گفت: «این محدودیت ها دوای درد حکومت نخواهد بود. یا باید همه ی شما را دستگیر کنند یا اگر بیرون از دانشگاه هم باشید انگار درون دانشگاه هستید. دنیای ارتباطی امروز درون دانشگاه و بیرون دانشگاه ندارد.»
بعضی ها بیش از حد به مجلس خبرگان امیدوارند
قابل در پاسخ به پرسشی در رابطه با نامه ی جمعی از علما و روحانیون نیز گفت: «من در مصاحبه با رادیو فرانسه گفتم انتشار نامه بدون امضا کار درستی نیست. حالا حداقل دو نفر بوده اند که این نامه را امضا کرده اند، باید اسامی را منتشر می کردند. این نامه شبیه نامه ی مجلس خبرگان می ماند که آقایان نوشتند و بدون امضا منتشر کردند. این به آن در. اما اینگونه نامه های بی نام تاثیر زیادی نخواهد داشت علی رغم اینکه متن نامه متن خوبی بود.»
وی در ادامه افزود: «بعضی ها را می بینم بیش از حد به مجلس خبرگان امیدوارند، در حالی که روحانیونی در این مجلس هستند که ترسویند و در مقابل آقای خامنه ای هیچ چیز ندارند. در واقع دست چین شده ی خود آقای خامنه ای اند.»
بعید نیست علما در مقابل حکومت قرار بگیرند
قابل در رابطه با نقش علما در تعارض با حکومت گفت: «از این بی عقلی های حکومت هیچ بعید نمی بینم که علما را در مقابل خودشان قرار بدهند و آنها را وادار به واکنش کنند. علما تا جای که توانسته اند سعی کرده اند در مقابل آقای خامنه ای قرار نگیرند و جایی که یک سرش آقای خامنه ای باشد غیر از معدودی از علما کسی تا به حال جرات اعلام موضع نداشته است. اما اگر آزار و اذیت علما ادامه یابد، علما هم جری می شوند. دقت کنید هیچ کدام از علما انتخاب آقای احمدی نژاد را تبریک نگفتند حتی آقایان نوری همدانی و مکارم شیرازی.»
در پایان این دیدار احمد قابل در پاسخ به پرسشی در رابطه با نقش هاشمی رفسنجانی در جنبش سبز بیان داشت: « من چندان به آقای هاشمی اعتماد ندارم. چون آدم صادقی نبوده است. به هر حال آقای هاشمی یکی از سوژه های اصلی حذف است. طبیعی است که به آنها کمک نمی کند. باید توجه کرد که آقای هاشمی اصلا اهل ریسک نیست و بسیار ترسوست. ببینید چه قدر اوضاع رهبری خراب است که آقای هاشمی جانب مردم را گرفته و جانب آقای خامنه ای را چون ریسک است نمی گیرد.»
۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه
حکایت سبز شدن من و آن دوست خاتمیچی
Image by GreggChadwick via Flickr
نوشته: میرزاتقریباً از اوسط اردیبهشت بود که با یکی از دوستان سر انتخابات بحث میکردیم. سالها پیش از اصلاحات قطع امید کرده بودیم. ناامیدی من از همان دورۀ اول خاتمی (از وقایع ۱۸ تیر به بعد) شروع شده بود. اما دوست من به قول خودش یک «خاتمیچی» وفادار بود که کم کم به خیل تحریمیها پیوست. دیگر بحثهای سیاسی ما شور و هیجانی نداشت. دیدگاههایمان به هم نزدیک بود و مخالف مشترکمان احمدینژاد. تا اینکه دو سه ماه مانده به انتخابات کم کم تب و تاب آن بالا گرفت. ما هم نمیخواستیم جوگیر شویم و به اعتقادمان به «نافرمانی مدنی تا رفراندوم» پشت کنیم یا به بازی رنگهای کاندیداها رنگ ببازیم. هر چه توانستیم از اصولگرا بودن موسوی گفتیم و بازخوانی ماجرای حکم حکومتی کروبی، و سپاهی و ولایی بودن رضایی.
تا اینکه کروبی «تیم» خودش را معرفی کرد. اینبار کسی پیدا شده بود که میگفت «به فرد رأی ندهید» به یک تجربه مدیریتی و اندیشه مدرن رأی دهید (از انتخاب شهردار موفق گرفته، تا معاونین زن، مدافعان حقوق شهروندی، ابطحی معتدل و سروش نواندیش و ...)
مناظرهای تلوزیونی انجام شد و برای اولین بار دیدیم که در جمهوری اسلامی عملکرد روسای جمهور گذشته نقد شد (چه احمدینژاد، چه خاتمی و چه رفسنجانی). این را به فال نیک گرفتیم. گفتیم «نقد هر چه باشد سازنده است». شکستن تابو شروع سازندگی است.
بیانیههای موسوی و کروبی صادر شدند و انتخابات داشت حداقل در ظاهر به یک انتخابات «مطالبه محور» تبدیل میشد. کلمات بیانیههای و مناظرهها را زیر و رو میکردیم تا ببینیم مطالبات خودمان را در کدام یک بیشتر، بهتر و واضحتر مییابیم.
رضایی هم برنامۀ اقتصادی خودش را ارائه کرد. البته اگر ایشان این برنامه را به امضای شخص خدا هم میرساند، به خاطر تسلیم بیقید و شرطش به رهبری از رأی ما چیزی عایدش نمیشد. ولی کار خوب او معرفی انتخاب «برنامه محور» بود.
دوستم برای مدت یک دوره، و من دو دوره از تحریمکنندگان انتخابات بودیم. دفعه قبل رأی ندادیم که اصلاحطلبان یادشان باشد وقتی خون مردم ریخته شد دیگر سازش نکنند و ما را به پایان اعتراضات دعوت نکنند. در انتخابات شرکت نکردیم تا یاد بگیرند که تحصن و استعفا فقط مال زمانی نیست که کارد به استخوانشان برسد و صلاحیت خودشان رد شود و از نشستن بر صندلی صدارت و وزارت و نمایندگی محروم شوند.
اما هر که خربزه خورد پای لرزش هم مینشیند. برای آن یک رأی که ندادیم ۴ سال بدبختی کشیدیم و خجالت. احمدینژاد نه ریخت داشت، نه اخلاق داشت، نه برنامه داشت و نه مدیر بود! بُت «آقا» را میپرستید و هر بار که « اللهم عجل لی ولیک الفرج » میخواند انتظار داشت امام زمان بیاید و تنبانش را هم بالا بکشد. دچار بیماری توهم و خود بزرگ بینی بود. عرضه ادارۀ یک شهرداری را هم نداشت اما رویای «مدیریت جهانی» در سر میپروراند.
بعد از چهار سال احساس تحقیر، من و دوستم تصمیم خودمان را گرفتیم. در آنر روز ۲۲ خرداد رفتیم تا به خودمان هم ثابت کنیم که «امید» نمرده است و «تغییر» دست یافتنی است. رأی دادیم به آزادی. رأی دادیم به سبز و سفید تا سیاهی سیطره پیدا نکند.
اما فردای آنروز در بهت و حیرت فرو رفتیم. باورمان نمیشد. آخر بی شرمی تا کجا؟ از اینکه رودست خورده بودیم و در محاسباتم این قدر بیشرمی را محسوب نکرده بودیم عصبانی بودیم. تصمیم گرفتیم طی یک مراسم «بیادماندنی» که خودمان ترتیب میدهیم صفحۀ ممهور به مهر انتخابات در شناسنامهمان را به آتش بکشیم.
اما عصر همان روز وقتی زمزمۀ اعتراضات را شنیدیم امیدمان احیا شد. همان روز پارچه سبزمان را به مچ بستیم و راه افتادیم توی خیابان. اینبار نمیگذاریم امیدمان را به یأس تبدیل کنند. وقتی شنیدیم نه کروبی قصد تسلیم و سازش دارد و نه موسوی، شکر به جا آوردیم که خاتمی منصرف شد! وقتی اینبار خاتمی هم دعوت به پایان اعتراضات نکرد، با او هم آشتی کردیم. وقتی عالیجناب سرخپوش در نماز جمعه تصمیم گرفت به جای عمامۀ سیاه ردای سبز بپوشد او را هم به سبزی پذیرفتیم.
یک رأیمان را دزدیدند، یک دنیا امید جایش برایمان گذاشتند.
۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه
«احتمال شهادت دادن چهار بازداشتی مدعی آزار جنسى در ایران»
اعضاى كميته ويژه مجلس از مهدى كروبى نقل قول كرده اند: چهار نفر از كسانى كه مدعى هستند مورد شكنجه و آزار جنسى قرار گرفته اند حاضرند شهادت دهند. آقاى كروبى همچنين نخستين گزارش آزار جنسى بازداشت شدگان را منتشر كرد.
بر اساس گزارش خبرگزارى مهر و سايت «سحام نيوز»، ارگان حزب اعتماد ملى، نشست اعضاى كميته ويژه مجلس براى بررسى حوادث پس از انتخابات با مهدى كروبى، نامزد معترض انتخابات، روز دوشنبه برگزار و اسناد آزار جنسى برخى از بازداشت شدگان مورد بحث قرار گرفت.
كاظم جلالى، سخنگوى كميته ويژه مجلس در باره اين جلسه سه ساعته گفته است: كروبى نقطه نظرات و شنيده هاى خود را در خصوص برخورد نامناسب ماموران با بازداشت شدگان مطرح كرد.
آقاى جلالى به خبرگزارى مهر گفت: كروبى موضوع چهار نفر از افرادى را كه به وى مراجعه كرده بودند و ادعا داشتند كه مورد شكنجه و آزار جنسى واقع شده اند، با ما در ميان گذاشت و قرار شد آنها را به كميته معرفى كند.
وى افزود: كروبى تاكيد كرده است كه اين چهار نفر مايل به دادن شهادت در خصوص تعرض به خود هستند، اما احساس امنيت نمى كنند.
مهدى كروبى كه سلامت انتخابات رياست جمهورى ايران را زير سوال برده است در هفته هاى اخير با موج وسيعى از حملات اصولگرايان به خود روبرو شده كه وى را به تضعيف و زير سوال بردن نظام جمهورى اسلامى متهم كرده اند.
وى ماه گذشته در نامه اى به اكبر هاشمى رفسنجانى، رييس مجلس خبرگان، اعلام كرد كه در زندان به برخى از دختران و پسران بازداشت شده پس از اعتراض ها به نتايج انتخابات، تجاوز شده است.
مقام هاى جمهورى اسلامى اين اتهام را رد كردند ولى آقاى كروبى در نامه اى اعلام آمادگى كرد كه اسناد و مدارك خود در باره اين موضوع را در جلسه اى با حضور سران سه قوه و رييس مجلس خبرگان ارائه كند.
هفته گذشته، على لاريجانى، رييس مجلس شوراى اسلامى، كه پيشتر چنين اتهامى را رد كرده بود، گفت كه مدارك و اسناد ارائه شده از سوى مهدى كروبى مورد رسيدگى قرار مى گيرد.
انتشار نخستين گزارش آزار جنسىكاظم جلالى، سخنگوى كميته ويژه مجلس، در باره مباحث مطرح در نشست با مهدى كروبى اظهار داشت: دبير كل حزب اعتماد ملى مى گويد يكى از اين افراد (مورد تعرض قرار گرفته) را به قوه قضاييه معرفى كرده است اما ماموران دستگاه قضايى با وى برخورد نا مناسب كرده اند.
اين نماينده مجلس افزود: «قرار بر اين شد كه وضعيت اين چهار نفر مورد بررسى قرار گيرد به گونه اى كه در فضايى كه اين افراد احساس امنيت مى كنند اظهارات خود را براى كميته ويژه بيان كنند.»
در همين حال، مهدى كروبى روز دوشنبه نخستين گزارش خود در باره آزار جنسى يكى از بازداشت شدگان را منتشر كرد.
در اين گزارش، فرد مورد تعرض قرار گرفته مى گويد: «سه نفر از طرف قوه قضاييه به دفتر آقاى كروبى آمدند و پس از آن برگه بازجويى جلويم گذاشتند؛ نمى دانم من متهم بودم يا شاكى.»
وى مى افزايد: «به من گفتند كه شرح ما وقع را بنويس من هم نوشتم بعد سوالاتشان شروع شد كه اكثر آنها درمورد اين بود كه من از كجا آقاى كروبى را مى شناسم؟ از كجا به ايشان اعتماد كردم؟ چگونه ارتباط برقرار كردم؟چرا نفس نفس مى زنم؟ چه طور اعتماد كردم تا به آقاى كروبى بگويم؟ چرا حاضر شدم كه آقاى كروبى از من فيلم بگيرد؟ چرا اصلا فيلم گرفتيم؟»
اين فرد مورد تعرض قرار گرفته مى گويد كه بازجويان همچنین از او پرسيده اند: «چه ساعتى به حزب زنگ زدم؟ با چه شماره اى زنگ زدم؟ به چه بهانه به حزب رفتم؟ آنجا چه گفتم؟ آنها چه گفتند؟ وقتى زنگ زدم چه كسى گوشى را برداشت؟ بعد به چه كسى وصل كرد؟ به آن شخص چه گفتم؟ با چه كسى رفتم؟ در كدام تظاهرات ها شركت كردم؟ و هزار چراى ديگر بى ربط به قضيه تجاوز كه بعد از حدود سه ساعت من به ايشان اعتراض كردم.»
وى افزوده است: «آن جور كه من احساس مى كنم دوستان آقاى مرتضوى نظرشان اين است كه با تخريب شخصيت اينجانب موضوع را به سمتى سوق دهند كه من از آقاى كروبى پول گرفتم يا آقاى كروبى تطميع ام كرده تا اين ادعا را بكنم.»دستگاه قضايى ايران هنوز به اين گزارش واكنشى نشان نداده است و سايت حزب اعتماد ملى نيز گفته است: علت انتشار اين گزارش، پاسخ به تمام كسانى است كه اظهار داشتند آقاى كروبى مستنداتى مبنى بر اظهارات خود درباره آزار جنسى زندانيان كهريزك ندارد.
۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه
Iranian boy who defied Tehran hardliners tells of prison rape ordeal
“My life is over. I don’t think I can ever recover,” he said, as he recounted his experiences to The Times — on condition that his identity not be revealed. A doctor who is treating him, at great risk to herself, confirmed that he is suicidal, and bears the appalling injuries consistent with his story. The family is desperate, and is exploring ways of fleeing Iran.
Reza is living proof of the charges levelled by Mehdi Karoubi, one of the opposition’s leaders, that prison officials are systematically raping both male and female detainees to break their wills. The regime has accused Mr Karoubi of helping Iran’s enemies by spreading lies and has threatened to arrest him.
The boy’s treatment also shows just how far a regime that claims to champion Islamic values is prepared to go to suppress millions of its own citizens who claim that President Ahmadinejad’s re-election was rigged.
Reza’s ordeal began in mid-July when he was arrested with about 40 other teenagers during an opposition demonstration in a large provincial city. Most were too young even to have voted. They were taken to what he believes was a Basiji militia base where they were blindfolded, stripped to their underwear, whipped with cables and then locked in a steel shipping container. That first night Reza was singled out by three men in plain clothes who had masqueraded as prisoners. As the other boys watched, they pushed him to the ground. One held his head down, another sat on his back and the third urinated on him before raping him.
“They were telling us they were doing this for God, and who did we think we were that we could demonstrate,” Reza said. The men told the other boys they would receive the same treatment if they did not co-operate when interrogated the next day.
Reza was then taken outside, tied to a metal pole and left there all night. The next morning one of the men returned. He asked whether Reza had learnt his lesson. “I was angry. I spat in his face and began cursing him. He elbowed me in the face a couple of times and slapped me.” Twenty minutes later, he says, the man returned with a bag full of excrement, shoved it in Reza’s face and threatened to make him eat it.
Reza was later taken to an interrogation room where he told his questioner he had been raped. “I made a mistake. He sounded kind, but my eyes were blindfolded. He said he would go look into it and I was hopeful,” Reza said.
Instead, the interrogator ordered Reza to be tied up and raped him again, saying: “This time I’ll do it, so you’ll learn not to tell these tales anywhere else. You deserve what’s coming to you. You guys should be raped until you die.”
He was subjected to further brutal sexual abuse — and locked up for three days of solitary confinement.
Reza was then forced to sign a “confession” in which he said that foreign forces had told him and his friends to burn banks and state media buildings. He was told to identify as the ringleader a 16-year-old friend who had been so badly beaten that he was in hospital.
“I was shaking so much I couldn’t even hear what they were saying,” said Reza. “I just signed whatever they put in front of me without looking at it. I was scared they would rape me again.”
The next day Reza and other detainees were transferred to a police detention centre, where he was held for a further week.
On the third day, police officers entered the cell in the middle of the night, blindfolded him and led him to the toilet, where he was again raped. “My hands began shaking, my legs were weak and I couldn’t stand up properly. I fell down and smashed my head hard on the ground to try and kill myself. I started screaming and shouting for them to kill me. I just couldn’t bear it anymore. I hated myself,” he said, weeping at the memory.
The following morning he was summoned by a police commander, who asked why he had been screaming the previous night. When he explained, he was asked to identify his rapist. The boy said he had been blindfolded, so the chief commander hit him and accused him of lying. He was forced to sign a letter admitting he had made baseless accusations against the security forces.
Reza’s ordeal was far from over. He was taken with about 130 other prisoners to the city’s Revolutionary Court, where they were herded into a yard. The judge told them that he would hang those who had violently resisted the Islamic revolution and read out the names of ten teenagers, including Reza. The message was clear: if they continued to say they had been raped they would be executed.
The judge sent them to the city’s central prison, where Reza was handcuffed and held in a small cell with six other boys for ten more days. In the evenings officers beat the boys and taunted them with the words: “You want to cause a revolution?.
Periodically, the most senior officer would take the boys away, three at a time. “When they returned they would be very quiet and uneasy,” Reza said. When his turn came he and the others were led into a small room and ordered to strip and have sex with each other. “He told us that with this we would be cleansed — we would be so shattered that we would no longer be able to look at each other. This would help calm us down.”
After 20 days Reza’s family finally secured his release on bail of about £45,000 — and with a final warning that he should say nothing about his treatment. His brother said: “A friend of mine who is a guard in the prison where Reza was being held had told me he was ill. The night he was released he was crying uncontrollably; then he broke down and told my mother everything.”
The family persuaded a hospital doctor they knew to treat him, despite the danger to herself. She has treated his physical injuries and given him antibiotics and sedatives but cannot perform an internal examination. Reza is deeply traumatised, terrified of being returned to prison and barely sleeps.
The doctor told The Times that other detainees had suffered a similiar fate. “We have many cases in the hospital but we can’t report on them. They won’t let us open a file. They don’t want any paperwork,” she said.
Drewery Dyke, an Amnesty International Iran researcher, said that Reza’s case was “consistent with other reports we have received in terms of the severity of disregard for human dignity, the unrestricted abuse without any recourse to justice, the involvement even of judicial persons in rape abuse and the denial of the basic right to healthcare”.
Reza, at least, survived to tell the world his story. The 16-year-old friend he had to name as the ringleader has since died in hospital from his injuries.
• The identities of all people mentioned in the article have been withheld.
Sources: Amnesty International, Reuters, Times database
۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه
وقتی همه نگران سقوط رژیم میشوند
این روزها تناقضگوییهای آشکار از خیلی از این آقایان شنیده میشود. از یک طرف میگویند «بحرانی در کار نیست»، اغتشاشاتی داشتهایم که مرتفع شد و حالا به وضعیت عادی برگشتهایم. از طرف دیگر، نگرانی از یک «بحران خانمان برانداز» موج میزند.
خالد مشعل، رئيس دفتر سياسی حماس هم نگران ادامه «کمک های جمهوری اسلامی ايران» است. توجه فرمایید که او نگران اسلام و نظام اسلامی و ارزشهای معنوی و این حرفها نیست. ولی اعتراف میکند که «اين ناآرامی ها موجب بی ثباتی ايران شده».
خلاصه اینکه دنیای کودتاگران و دوستان داخلی و خارجیشان پریشان است. به نفس تنگه افتادهاند و آرزو میکنند که دمی آرامی بیابند و این هم از سرشان بگذرد. اما این سبزها ول کن ماجرا نیستند، برای رمضان تا راهپیمایی روز قدس برنامه چیدهاند، بعد هم که مدارس و دانشگاهها باز میشوند، بعد از آن هم محرم و تاسوعا عاشورا داریم...
کاش دشمن را زودتر شاد کرده بوديم
محمد مطهری
امام خميني (ره) نه تنها انقلاب را لحظه به لحظه رهبري کرد بلکه براي حفاظت از آن در غياب خود، نکات راهگشايي را نيز براي حاميان نظام اسلامي به يادگار گذاشت. يکي از آن نکات هوشمندانه اين بود که هرگاه ديديد دشمنان از شما تعريف کردند معلوم ميشود عيبي در کار است (صحيفه نور، ج 17، ص 250).
متأسفانه اين هشدار بجا ـ که پس از ارتحال امام، با تعابير مختلف از جمله همسو نشدن با دشمن، شاد نکردن دشمن و عدم تکرار سخن دشمن از سوي رهبر انقلاب نيز بارها مورد تأکيد واقع شده است ـ برخي دلسوزان را به اشتباه انداخته تا آنجا که گمان کردهاند که «هر سخني» که دشمن از آن استقبال کند يا به شادي دشمن منجر شود، يقينا ماهيت ضد نظام و انقلاب دارد! براي روشن شدن مسأله با چند مثال آغاز ميکنم.
بدون شک امام خميني شاگردي به بزرگي مطهري و دشمني به بزرگي شاه نداشت. اما همين شاگرد، بارها بزرگترين دشمن امام را شاد کرد. زماني که مجاهدين (منافقين) با شاه مبارزه ميکردند، مطهري علم مخالفت با آنها را برافراشت و از جمله شديدا از اينکه آنان مطالب خود را به جاي «به نام خدا»، با «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران» آغاز ميکردند انتقاد کرده، آن را مصداق شرک خواند و باعث اختلاف ميان مبارزان شد، به گونهاي که گروهي از انقلابيون مطهري را همکار ساواک خواندند.
مطهري چندين بار ديگر نيز دشمن امام و خودش را شاد کرد: در مجله فاسد زمان شاه يعني «زن روز» سلسله مقالات نوشت، سالها مردانه عليه مارکسيسم ـ که شاه آن را تهديد بزرگي عليه حکومت خود ميديد ـ مبارزه سرسختانه کرد و حتي صنف خود يعني روحانيت را چند بار در کتب و سخنرانيهايش «درخت آفت زده» خواند، با اينکه خود بزرگترين مدافع اساس روحانيت بود و حتي شهيد «تز اسلام منهاي روحانيت» شد. اتفاقا همين کارهاي «دشمن شاد کن» مطهري، بيت الغزل هر ساله سخنرانان در تجليل از مقام اوست.
چگونه است که امام از ميان شاگردانش همان کسي را که بيش از همه دشمن او را شاد کرده بود «پاره تن» و «حاصل عمر» خويش خوانده، آثارش را بي استثنا آموزنده و روانبخش دانست؟! شاد شدن شاه از برخي اقدامات مطهري چگونه با هشدار امام که در ابتداي مقاله ذکر شد سازگار است؟
نکته قابل توجه اين است که حتي خود امام و رهبر انقلاب هم گاهي اقداماتي کردهاند که در عين درست بودن، دشمنان هم از آن شاد شدهاند و اين روشن ترين دليل است بر اينکه از نظر امام و رهبر انقلاب هر اقدامي که دشمن از آن شاد شود لزوما نادرست نيست.
همه به ياد داريم که در زمان حيات امام، اسرائيل و دشمنان قسم خورده انقلاب، همواره خواستار آزادي بيقيد و شرط افرادي مانند بمبگذاران و جاسوسان و ترورکنندکان مردم بيگناه در خيابان بودند. اما در همان دوران، امام خميني چند بار محکومان دادگاه انقلاب را مورد تخفيف مجازات و عفو قرار داده و اسباب آزادي برخي از آنان را فراهم نمود. آيا هيچ ناداني پيدا ميشود که بگويد امام با اين اقدام خود در جهت منافع اسرائيل حرکت کرده است؟! يا رهبر انقلاب اخيرا دستور تعطيلي بازداشتگاه کهريزک را صادر کردند. اين کار تأييدي بود از بالاترين مقام نظام اسلامي بر وقوع بدرفتاري با برخي بازداشت شدگان، که عزل و بازداشت دوازده نفر از عاملان وقايع کهريزک را به دنبال داشت. آيا اين اقدام کاملا درست، اسباب شادي دشمن و نيز سوء استفاده او را فراهم نکرد؟ اگر هميشه و در همه جا شادي يا سوء استفاده دشمن، معيار منحصر به فرد بود اين دستور بايد به صورت محرمانه صادر ميشد.
نه تنها در سيره بزرگان، بلکه حتي در آيات قرآن، سيره پيامبر (ص) و ائمه (ع) به موارد بسياري ميتوان اشاره کرد که دشمنان براي آن شادي کردهاند. داستان تغيير قبله، از نمونه آيات دشمن شاد کن است. خداوند متعال که براي او علم به حال و گذشته و آينده يکي است قطعا ميدانست که تعيين بيت المقدس به عنوان قبله اول مسلمانان، باعث نه تنها شادي بلکه طعنه دشمن ميشود و چنين هم شد، اما اين امر باعث نشد خداوند از ابتدا کعبه را قبله مسلمانان اعلام کند. اگر «شاد شدن» دشمن «تنها ملاک» براي ارزيابي درستي يک کار است بايد گفت نعوذ بالله فرمان اوليه در مورد قبله غلط بوده است!
در سيره اهل بيت هم مصاديق فراوان است. آيا وقتي اميرالمؤمنين (ع) ياران خود را «نامرد» خواند (يا اشباه الرجال و لا رجال) دشمن بزرگ خود يعني معاويه را شاد نکرد؟ آيا کلام سوزناک و تأثيرگذار امام صادق (ع) به شيعيان که «مايه زينت ما باشيد نه مايه ننگ ما» دست آويز دشمنان تشيع قرار نگرفت؟ پس رمز و راز مطلب کدام است؟
من فقط در مورد شادي دشمن توضيح ميدهم که البته در مورد هرکدام از همسويي با دشمن، تکرار سخن دشمن، تعريف دشمن از يک فرد و... ميتوان توضيحات مشابهي ارائه کرد، گر چه درهر کدام ظرافتهايي وجود دارد.
اساسا قدم اول براي هر گونه اصلاح در اجتماع، پذيرش عيب و ايراد است و در عصر ايميل و اينترنت و ماهواره، هيچ گونه پذيرش عيبي ممکن نيست مگر آنکه دشمن از آن آگاه شده و بالطبع اسباب شادي اش فراهم شود. اما نکته مهم و کليدي اين است که شادي دشمن دو گونه است: شادي «موقت» و شادي «طولاني يا دائم». در يک صورت است که شاد کردن «موقت» دشمن نه تنها مذموم نيست بلکه واجب است و آن زماني است که تنها راه پيشگيري از شادي طولاني و بلکه هميشگي دشمن، شاد کردن موقت او باشد.
امام فرمود اگر اين نظام خداي ناکرده سقوط کند لااقل تا قرنها نميتوان سربلند کرد (صحيفه نور، ج18، ص17). بنابراين سقوط نظام، معادل شادي چند صدساله دشمن است. پس وقتي ظلمي از ناحيه حکومت صورت ميگيرد ـ که به فرموده پيغمبر(ص) نابود کننده هر حکومتي است ـ و عدهاي توجيه گر وارد ميدان ميشوند و عدهاي ديگر تنها به دنبال تصفيه حسابهاي جناحي ميدوند چه کسي بايد به اين ظلمها اعتراض کند؟ اگر فرد معترض اصلاحطلب باشد، ميگويند به خاطر ناراحتي از شکست در انتخابات است. بنابراين کساني که عشق به نظام داشته و از هر گونه خط بازي پرهيز داشتهاند و احتمال ميدهند سخنشان تأثيري داشته باشد وظيفه خطيري به عهده دارند .
بگذار در کنار سرور بسیاری از نیروهای دوستدار انقلاب، ده سايت ضد انقلاب هم چند روزی خوشحال باشند که صداي پسران مطهري هم از ظلمها درآمد، اما در عوض، پس از سقوط نظام، شادي چند صد ساله و نسل اندر نسل نکنند. در اين موارد «شادي» موقت دشمن در واقع «دلخوشي» اوست و نبايد آن را ملاک مطلقي براي درستي يا نادرستي يک اقدام قرار داد.(1)
يک دليل تن دادن به شادي دشمن در قرآن و روايات و سيره بزرگان دقيقا همين است که گرچه آن اقدام براي دشمن سرور و شادي به همراه آورده است اما در واقع او را از شادي بزرگتر محروم کرده است و نوعا دشمن بدان واقف نبوده است. (مثلا شاه از مقاله زن روز مطهري شاد بود اما غافل بود که مطهري فرصتي براي تبيين اسلام براي قشري که هرگز در آن زمان راه ديگري براي رساندن پيام به آنان نبود پيدا کرده بود.)
به هر حال ترديدي نيست که بدرفتاري غير قابل انکار با برخي از بازداشت شدگان وقايع اخير اسباب شادي چندين ساله را براي دشمن فراهم کرده است. اما پرسش اين است که چرا امروز مجبوريم به اين «شادي چند ساله» تن دهيم؟ پاسخ روشن است: براي اينکه در گذشته حاضر نشديم به «شادي چند روزه» دشمن تن دهيم و لو عدالت قرباني شود. اين مطلب را ميتوان در قالب يک مثال توضيح داد.
اگر فرضا دو سال پيش يکي از ائمه جمعه در خطبه هايش مرگ قطعي زهرا بني يعقوب در زندان را مطرح ميکرد (دختر پزشکي از يک خانواده مذهبي که در مهرماه 86 در پارکي در همدان دستگير شده و دو روز بعد جنازه اش به خانواده او تحويل داده شد)، برخي دوستان از سر دلسوزي و برخي مدعيان طرفداري از رهبري ميگفتند چرا حرفهاي دشمن شادکن ميزنيد؟ نديديد ديشب بي بي سي سخن شما را با آب و تاب نقل کرد؟
مسلما از چنين اقدامي راديوهاي بيگانه استقبال ميکردند و چند روزي سرخوش بودند اما نتيجه اش اين بود که هر کس در محيط بسته زندان کار ميکند مطمئن ميشد که تخلف او ميتواند در خطبهها و يا در اخبار مطرح شود و فرياد «يا للمسلمين» هر مظلومي ميتواند بيملاحظه علني گردد. در اين صورت آيا امروز کسي جرأت ميکرد با مرحوم روح الاميني و امثال او چنين رفتار کند؟ آري، با رسانهاي نکردن مرگ زهرا بني يعقوب به خيال خودمان از بدنام شدن نظام جلوگيري کرديم و آن شادي چند روزه را از دشمن گرفتيم ولي امروز در عوض، شادي چند ساله را تقديمش کرده ايم.
بگذريم از اينکه چنين «خدمت» بزرگي به انقلاب از سوي همين امام جمعه فرضي، توسط برخي رسانهها به «خيانت» تعبير ميشد و با بهره گيري از شغل پرطرفدار تحريفگري و با سرهم کردن تصاويري از فاکس نيوز و سخنراني نماينده مجلس اسرائيل و با ارائه تفسيري نادرست از اين سخن صحيح امام که حرفهاي دشمن شادکن نزنيد، بار ديگر به همگان پيام داده ميشد که سخن به ميان آوردن از اين قبيل امور فقط در آخرت امکان پذیر است.
از اين گونه خدمات به انقلاب زياد شده است. هر وقت قرار شد تخلفي امنیتی مربوط به درون نظام مورد رسيدگي قرارگرفته يا علني شود و يا با آقازادهاي برخورد شود، توجيهاتي از قبيل شاد نکردن دشمن و حفظ آبروي نظام و بدبين نشدن مردم از راه رسيدهاند. نتيجه اين شده است که در جامعه ما حتي گاهي «اقوي» (قوه قضاييه) نميتواند حق خود را از «قوي» (آقازاده) بگيرد در حالي که در جامعه مطلوب پيامبر «ضعيف» بايد بتواند حق خود را از قوي بگيرد آنهم بدون لکنت.
آنچه گفته شد تنها در حد مجال اين نوشتار بود و دقايق بسياري در اين باره وجود دارد که بايد در فرصتي ديگر به آنها پرداخت اما از آنجا که در فضاي غبارآلود کنوني بازار تحريف داغ بوده و نه تنها با کمرنگ شدن اخلاق رسانهاي بلکه بعضا با فقدان حياي رسانهاي و بلکه با نوعي رذالت رسانهاي مواجهيم لازم است نکاتي را تاکيد کنم.
1. هشدارهاي امام و رهبر انقلاب درباره توجه به عکس العمل دشمن کاملا صحيح و راهگشاست و يک «هشدار» بازدارنده است براي دوستداران انقلاب که ناخواسته در خدمت دشمن قرار نگيرند. اما بدين معنا نيست که هرگاه دشمن از اقدامي اظهار شادي کند «قطعا» آن کار نادرست است (گر چه در موارد بسياري چنين است). مثلا حکم امام درباره اعدام سلمان رشدي کاملا درست بود اما چون براي يک «ذهن غربي» صدور حکم اعدام به سبب توهين به پيامبر قابل هضم نيست، رسانههاي ضد اسلامي براي مخالف نشان دادن اسلام با آزادي و حقوق بشر، از آن استقبال فراواني کردند. حکم امام بر طبق مباني اسلامي و عقلي کاملا قابل دفاع است و سوء استفاده و شادي دشمنان هرگز از اعتبار آن نميکاهد. بله، اگر کاري «تنها اثرش» شادي دشمن باشد در اين صورت با اتکا به سخن امام ميتوان آن را باطل دانست.
2. نه امام و نه رهبري هيچ گاه نگفتهاند که براي تعيين صحت و سقم يک سخن، به محتوا توجهي نکرده و فقط به سايتهاي ضد انقلاب مراجعه کنيد، اگر استقبال کرده بودند حتما آن سخن غلط است! آيا اسلامي که ميگويد که به خود «گفته» (ما قال) و نه به «گوينده» (من قال) بايد توجه کرد، استقبال دشمن را «ملاک مطلق» قرار داده است؟! اگر چنين باشد بايد گفت زماني که امام عليه آمريکا مردانه ايستاد کار اشتباهي بود چون شوروي و چين کمونيست از آن استقبال ميکردند!
مخالفت امام با آمريکا از قلب سرشار از ايمان، غيرت ديني و اتکال به خداوند نشأت گرفته و نوعي عبادت بود، اين مخالفت هيچ ربطي به مخالفت شوروي يا چين که تحت تأثير افکار مارکسيستي و حرصهاي اقتصادي و دهها عامل ديگر دنيايي بود نداشت گرچه اين دو مخالفت در ظاهر با هم همسو بودند. ضمنا اگر تنها ملاک درستي، اتخاذ موضعي بر خلاف موضع دشمن است، آيا در صورتي که دشمن به هر دليل موضع خود را پس از مدتي تغيير داد ما هم بايد موضع خود را تغيير دهيم تا همچنان با او مخالفت کرده باشيم؟
3. شناخت دقيق مباني دشمن شناسي امام خميني نياز به پژوهش لااقل يکساله گروهي از محققين زبده دارد. به فراموشي سپردن بسياري از رهنمودهاي ديگر امام و حتي سيره خود امام و چسبيدن به ظاهر يک جمله، مانند آن است که کسي چنين استدلال کند که امام از روحاني بودن خود در دهه آخر عمر پشيمان شده بود چون خود چنين گفت که «اي کاش من يک پاسدار بودم».
حتي اگر با روايات معصومين (ع) هم بخواهيم چنين خام برخورد کنيم به نتايج باطلي ميرسيم. در روايات آمده است که کسي که براي رضاي خدا مجلس غيبتي را ترک کند بهشت بر او «واجب» ميشود. اين سخني است درست و توضيح قانع کنندهاي دارد ولي آيا کسي ميتواند اين را ملاک مطلق قرار داده، پس از يک بار بلند شدن از مجلس غيبت، تا آخر عمر به هر فسق و جنايتي دست بزند و با استناد به اين روايت توقع بهشت هم داشته باشد؟ قطعا معناي عميق اين روايت اين نيست.
اگر در تفسير سخنان امام خميني دقت لازم را به خرج ندهيم به مشکلات زيادي بر ميخوريم. روزنامهها و کارشناسان صهيونيستي بارها به تمجيد از کياست، تدبير و صداقت سيد حسن نصر الله پرداختهاند و نيز همانها خواستار نابودي ملاعمرند، ولي نه اولي منقصتي براي رهبر بي بديل مقاومت است و نه دومي منقبتي براي رهبر بي عقل طالبان.
در اينجا متواضعانه از اهل فکر ميخواهم که با نقد منصفانه اين مقاله به اين بحث غنا بخشيده و نويسنده را بر خطاهاي احتمالي اش واقف سازند. (البته همچنانکه اشاره شد طرح فني اين بحث نياز به پرداختن به جزئيات فراواني دارد از جمله اينکه دشمن بايد دقيقا تعريف و انواع دشمن بايد تفکيک شود و هر کدام از شادي دشمن، عدم تکرار سخن دشمن، همسو نشدن با دشمن و ... جداگانه مورد بررسي قرار گيرد).
نيازي به ذکر نيست که کساني که در طول سالها با تفاسير خود خواسته از سخن امام و رهبر انقلاب، بسياري را بدون دليل کافي و با همين نوع تحليلها از حول انقلاب و ولايت فقيه رانده و براي آن شاديها کردهاند – که من علت اين شادي را نميفهمم - مخاطب اين مقاله نبوده و نيستند، همان کساني که براي پاسخ به هر مطلبي ابتدا به تحريف سخن نويسنده پرداخته و سپس نقد! را آغاز ميکنند و غالبا به کمتر از اثبات ارتباط نويسنده با بيگانگان رضا نميدهند.
در اينجا به همه عاشقان انقلاب توصيه ميکنم که هيچگاه اين نکته را از ياد نبرند که هر گاه افراد حرفهاي و معلوم الحال، در برابر سخن گفتن از يک ظلم مسلم و قطعي در نظام اسلامي، به اموري مانند شاد نکردن دشمن متوسل شدند بايد قويا احتمال داد که چنين افرادي نگران شادي دشمن نيستند بلکه نگران لو رفتن دوستانند.
اما امروز چه بايد کرد؟ به نظر ميرسد بهترين راه برون رفت از وضعيتي که کشورمان بدان گرفتار آمده، رساندن رايحه عدالت به همه مشامهاست و اين امر البته شادي موقت دشمن را به دنبال خواهد داشت. تحقق چنين امري بدون اصلاح نظام اطلاع رساني ممکن نيست، اصلاحي که برکات بي شمار داشته و وحدت و اعتمادي حتي بيش از گذشته به جامعه برخواهد گرداند. (2)
در کشوري که نظام اطلاع رساني اش درست عمل ميکند نه انتخاباتش به جنجال طولاني ميکشد و نه هيچ کس ميتواند در کشاندن مردم به کف خيابانها توفيق يابد. سياستهاي کنوني اطلاع رساني امروز، بخشي از مردم را ناخودآگاه روانشناس کرده است. بيش از آنکه ببينند رسانه ملي چه ميگويد به اين فکر ميکنند که چرا چنين ميگويد و در پس يک مطلب چه چيزي ميخواهد القا کند.
اميدواريم روزي به نقطهاي برسيم که همه گروههاي دوستدار انقلاب پس از هر حادثهاي متفق القول باشند که امشب حقيقت از زبان رسانه ملي بي ملاحظه گفته خواهد شد. اما تا زماني که بخواهيم با تفاسير تنگ نظرانه از مفاهيمي چون شادي دشمن، آبروي نظام، حفظ نظام، ظلم به نظام و بدبين نشدن مردم و مانند آن حاشيه امن براي متخلفان - از هر دسته که باشند - ايجاد کنيم راه به جايي نخواهيم برد.
براي بقاي انقلاب، شادي روح امام، پاسداري از خون صدها هزار شهيد و براي محروم کردن دشمنان از شادي دائمي، چارهاي نيست جز آنکه دشمن را کمي شاد کنيم.
-----------------------------
پي نوشتها:
1ـ ممکن است گفته شود به جاي اقدام به انتشار مقاله، اعتراض به ظلمها ميتوانست به صورت غير رسانه اي مطرح شود تا دشمن حتي از همان شادي «موقت» هم محروم شود. پاسخ اين است که حتي با رسانه اي کردن هم اميد چنداني به اصلاح نبود همچنان که وقتي سال گذشته سيزده مقاله «دشمن شادکن» در سايت تابناک منتشر کرده و در مقاله پنجم تحت عنوان «آبرويش را بريز و او را به مردم معرفي کن» از بيتوجهي به نامه استمداد خانواده زهرا بني يعقوب انتقاد کردم و باز در يک مصاحبه بر آن تأکيد کردم هيچ ثمري نداشت.
روشن است که دفاع از مظلوماني که فريادرس ندارند و به هر طريق از سوي حکومت آسيب ديده اند در اولويت است و موضوع مقاله گذشته درباره ظلم حکومتي بود (برخوردي که ميتوانست قاطعانه باشد ولي ظالمانه نباشد). البته برخي از بسيجيان نيز در جريانات اخير آسيب ديدند ولي اين افراد فريادرس دارند و چنانکه ديديم تصوير برخي از ضاربان آنان به سرعت از تلويزيون و يا در قالب دادگاه علني پخش شد.
براي بي کسي برخي مظلومان حوادث اخير همين بس که با اينکه ظلم صورت گرفته در کوي دانشگاه دل رهبر انقلاب را به تعبير خودشان «خون» کرد ـ تعبيري که در مورد هيچکدام از وقايع اخير به کار برده نشد ـ اما پس از اين شکواي علني بالاترين مقام کشور حتي از يک دادگاه غيرعلني هم خبري نشد. اين است دليل اينکه در مقاله گذشته سخني از مظلومان بسيجي به ميان نيامد.
البته کسي که به مردم معترض در يک اعتراض آرام، ناسزاهاي آنچناني نثار کرده و از کتک زدن آنان لذت می برد و در وبلاگش از اينکه فردا عده اي ديگر را کتک ميزند ابراز خوشحالي کند اساسا بسيجي نيست ولي کسي که در برخورد با يک آشوبگر واقعي در دفاع از جان و مال و ناموس مردم آسيب ميبيند صد البته قهرماني بزرگ ويک بسيجي واقعي و مايه افتخار است و هر ظلمي که بر او رفته بايد جبران شود.
2ـ نقد من نسبت به نظام اطلاع رساني ارتباطي با جريانات اخير ندارد. سال گذشته در مقالهاي با عنوان «ام المشکلات کشور چيست؟» توضيح دادهام که چگونه با يک سياست اطلاع رساني واقع بينانه ميتوان ناراستيهاي کشور در زمينههاي مختلف را سامان داد.
------------------------------------
http://tabnak.ir/fa/pages/muhammadmotahari@gmail.com
همسرم جانباز جنگ بود، با باتوم بر سرش کوبیدند
بازگویی جزئیات شهادت "عباس دیسناد" در دیدار با خانواده وی
داغ از دست دادن عزیز، ماندگار است و تسکین آن از دست خلایق بیرون. اما همراه با دیگر اغشار غیور مردم کشورمان، گروهی از اعضای کانون صنفی و سازمان معلمان ایران نیز در اقدامی تحسینبرانگیز ضمن دیدار از خانوادهی شهدای جنبش سبز، یاد این عزیزان را گرامی نگهداشتهاند.
وبلاگ سخن معلم، در گزارش یکی از این دیدارها آورده است:
در ابتدا، آقای ذاتی، بعد از معرفی میهمانان، از خانواده شهید دسیناد خواستند تا نحوه شهادت وی را توضیح دهند.
همسر شهید چنین گفت: عباس مغازهای در خیابان کارون داشت. او اطلاعی از این که روز سی خرداد، تجمع و راهپیمایی اعلام شدهاست نداشت. قرار شد آن روز زودتر به خانه بیاید. حدود ساعت 5 بعد ظهر دخترم به او زنگ میزند. عباس به سر کوچه میرود که از پشت سر با باتوم به سر او میزنند و دچار ضربه مغزی میشود. او را به بیمارستان شهریار میبرند. حدود 3 روز در حالت کما بود. روز چهارشنبه او فوت میکند، روز پنجشنبه در سردخانه بود و روز جمعه او را در بهشت زهرا دفن کردیم.
فعلا پرونده در آگاهی تهران است. از طرف کلانتری مامور به بیمارستان آمد. در آن بیمارستان 8 نفر تیر خورده بودند و همان روز 3 نفر فوت کردند. از هر خانواده مبلغ 15 میلیون تومان برای تحویل جنازه ها میخواستند! حدود 3 میلیون تومان هم هزینه بیمارستان شد. "عباس" جانباز جنگ تحمیلی بود. در بدنش چند ترکش بود که بعضی اوقات دچار کمر دردهای شدید میشد. با این حال وقتی عباس از جنگ برگشت، خود را به عنوان جانباز به مراکز رسمی اعلام نکرد که از مزایای آن بهرهمند شود.
ما در این منزل مستاجر هستیم و مغازه هم اسیتجاری بود. وقتی عباس در بیمارستان بود میخواستیم او را ترخیص کنیم، اما اجازه این کار را به ما ندادند. وقتی ایشان به علت مرگ مغزی فوت کرد، میخواستیم اعضای بدن او را اهدا کنیم که باز هم موافقت نکردند. دکتر ایشان به ما گفت که اگر عباس را زودتر آورده بودید امکان زنده ماندنش زیاد بود! همسایگان مغازه به ما گفتند که وقتی عباس دچار ضربه شد، ماموران از نزدیک شدن مردم برای انتقال او به بیمارستان ممانعت میکردند و او مدتها بر روی زمین بود! بعد هم به ما گفتند که علت مرگ ایشان را "سکته قلبی" اعلام کنیم.
البته از شورای شهر، آقای دکتر نجفی و خانم دکتر ابتکار پیش ما آمدند که ما از آنها تشکر میکنیم.
در ادامه پسر شهید دیسناد نیز گفت: "تا کنون که پرونده را پیگیری کردهایم جواب خاصی نمیدهند! میگویند بروید و روز بعد بیایید! میگوییم کی؟ آنها اظهار بیاطلاعی میکنند وجواب های سربالا می دهند ...
در ادامه آقای ذاتی گفت: "چرا باید شرایطی در جامعه پیش بیاید که دهها نفر به شدیدترین شکل کشته شوند، در حالی که بسیاری از آنها افراد معمولی و حتی عابرین پیاده بودهاند! مهمتر از همه رفتار نیروهای انتظامی است که بدترین ضربات را بدون دلیل به بدن و سر افراد میزدند که گویا داخل (باتوم) میلگرد 16 است! این چیزی جز مصداق جنایت علیه بشریت نیست.
متاسفیم که فردی که بدون هیچ عمل خاضی در حال عبور بوده اینطور بیرحمانه و بدون تذکر و از پشت توسط یک فردی که خود را حافظ امنیت میداند مورد حمله ناجوانمردانه قرار میگیرد. ما این درد عظیم و این کشتهشدن مظلومانه را به همه کلاسها و انشاهایی که دانشآموزان مینویسند خواهیم رساند، که به نظر من این مظلومیت، حتی سوزانندهتر از هر نوع جنایتی است.
در پایان، حاظرین برای خانواده این شهید فقید طلب صبر نمودند.
جماعت «بمن چه؟» را آگاه و همراه كنيم!
«آقاي...» دارد ميرود خانه، كه اتفاقي مي افتد وسط يك تظاهرات و درگيري! راهش را كج مي كند كه پليسها او را با مردم «اشتباه!» نگيرند. اسمش و رسمش «بمن چه؟» است! پس او را «آقاي بمن چه؟» صدا مي كنيم كه قرار است امروز، اتفاق بسيار مهمي را تجربه كند. او كاري به كار مردم ندارد و هرچه مي گويند تقلب شده،كودتا شده، كشتار شده ... مي گويد:«خب قبول دارم! اما بمن چه؟ من دنبال يه لقمه نون بي دردسرم و از باتوم و زندان هم مي ترسم! وگرنه ميدونم چي داره ميشه!»
دلش از سنگ نيست، با ديدن فيلم كشتارها يا شكنجه ها غمگين مي شود،اما راستش مي ترسد! ترس يك واقعيت است و خيليها از خيلي چيزها مي ترسند. آقاي «بمن چه؟» اهل تظاهرات و باتوم خوردن نيست و با اينكه مي بيند مردم توسط بسيج و پليس باتوم مي خورند، اما به خودش دلداري ميدهد كه «بالاخره يه طوري ميشه! چرا من برم وسط؟ اصلا" بمن چه؟» او سعي مي كند از «مهلكه» فرار كند.
زني زير مشت و لگد بسيجيها جيغ ميزند:«بيشرفا! من خواهرتونم!نزنيد!» چند جوان مي ريزند و بسيجيها را فراري مي دهند و زن نجات پيدا ميكند. آقاي «بمن چه؟» در دلش ذوق مي كند اما جلو نمي رود. فقط زير لب مي گويد:«جان! بنازم به غيرتتون!» يك لباس شخصي كنارش ايستاده و همين يك جمله را كه مي شنود، يقه او را مي چسبد و دوستان بسيجي اش را صدا ميزند! مي ريزند سر «آقاي بمن چه؟» و بدجوري كتكش مي زنند. يكي مي گويد:«ببريدش توي ون! از اول تو نخش بودم! رهبر اين مادر...ها همينه!»
بدجور باتومش مي زنند.«آقاي بمن چه؟» هرچه خواهش و تمنا مي كند، باتومهاي بيشتري بر سر و بدنش فرود مي آيد. از بين چكمه مأموران، ملتمسانه به جمعيت اطراف نگاه مي كند.باتومي به سرش مي خورد. چشمانش تار مي شود. مي بيند همه مردم اطراف شبيه خود او شده اند! همه را «جماعت بمن چه؟» مي بيند! از بي تفاوتي هاي قبلي خودش متنفر مي شود و آرزو مي كند كسي به كمكش بيايد اما«اين جهان كوه است و فعل ما ندا!».
او را كشان كشان به سمت ون مي برند! با نوميدي در دل مي گويد: «يعني كسي نيست كمكم كند؟»
اين ماجرا را همين ديشب از زبان يك شخص حقيقي در تهران شنيده ام. انتهاي ماجرايش را فعلا" نمي گويم تا كمي فكر كنيم!
فكر كنيم كه چندبار گفته ايم: «بمن چه؟» و بعد ببينيم چطور و چگونه «تاوان بي تفاوتي» خود را داده ايم؟ كمي فكر كنيم به يادمان خواهد آمد. هر وقت ظلمي ديده ايم و بي تفاوت رد شده ايم و خودمان را كنار كشيده ايم، يعني گفته ايم: «بمن چه؟» بعد از مدتي سر خودمان يا عزيزانمان بلايي آمده كه جريمه آن بي تفاوتي بوده است! ترديد نكنيد، اين رسم روزگار است و ردخور ندارد!
حالا اخبار جنايتها و شكنجه ها و تجاوزهاي هولناك را مي بينيم و حتي ناراحت مي شويم، اما خودمان را توجيه مي كنيم: «از من يك نفر كه كاري بر نمياد! خدا خودش تقاص اينا رو مي گيره به حق امام...!» بعد مي رويم پي ادامه زندگي عاديمان! اين يعني «دلم سوخت ولي خب بمن چه؟» بعد روزي خودمان يا عزيزانمان، مورد ظلم همين حاكمان ظالم قرار مي گيريم و در دل آرزو مي كنيم اي كاش همه دنيا به كمك ما برخيزند و حق ما را بگيرند و بي تفاوت نباشند! اما مي بينيم ديگران هم مثل خود ما، جزو «جماعت بمن چه؟» هستند!
اينطور هيچ تغييري در وضع و سرنوشت ما رخ نمي دهد. مي پرسيد خب چه بايد بكنيم؟ رمز خروج از اين طاعون بي تفاوتي چيست؟ خودتان بهتر مي دانيد. بايد مردمي را كه مخالف ظلم و ستم هستند، اما اهل راهپيمايي هم نيستند، آگاه و روشن كنيم و از آنان بخواهيم از «جماعت بمن چه؟» فاصله بگيرند و بي تفاوت نباشند. در كارهاي جمعي بي خطر شركت كنند و نسبت به سرنوشت ستمديدگان شكنجه ها و تجاوزها بي تفاوت نباشند.
اگر اهل خطر حضور در تظاهرات نيستند، روشهاي بي خطر نافرماني مدني را انجام بدهند. روشهايي مثل الله اكبرهاي شبانه، يا «بيرون كشيدن پول از بانكها و تبديل پول به دلار» كه قبلا" شرحش را نوشته ام و يكي از همين كارهاي جمعي ولي بي خطر و «بسيار مؤثر» است.
تلاش كنيم هر كدام ٣ نفر از اطرافيانمان را از «جماعت بمن چه؟» جدا سازيم و قطره قطره آنها را به «اقيانوس همه با هم ملت» پيوند بزنيم. اين افراد بي تفاوت را همراه همان مردمي كنيم كه رمز پيروزي يعني «وحدت» را دريافته اند و در آن روز،«همه با هم» يكدل شدند و ريختند و «آقاي بمن چه؟» را از دست لباس شخصيها نجات دادند و براي نجات او، به عنوان يك هموطن باتوم هم خوردند و هرگز نگفتند: «بمن چه؟» حالا زخم سر و بدن آقاي «بمن چه سابق!» بهتر شده و ترسش هم از باتوم ريخته است! او ديشب از لاي پنجره اتاقش در يك مجموعه آپارتماني بزرگ، همزمان با مصاحبه تلويزيوني احمدي نژاد، سر بيرون كرد و با ساير مردم همصدا شد و شعار «مرگ بر ديكتاتور!» سر داد. ساعتي مهمانش بودم تا همسايه اش بیايد! (همسايه او يك قرباني و شاهد است كه براي ديدنش در تهرانم!) برادر آن قرباني گفت چنين همسايه اي داريم كه زخمي و بستري است. بجاي انتظار براي رسيدن فرد مورد نظرم،رفتم به عيادت «آقاي بمن چه؟»! او ميخواهد فردا شنبه هم با «همه» باشد. خيلي مصمم بنظر ميرسد. ميخواهد پول و پس اندازش را از بانك بيرون بكشد و تمام آن را دلار و يورو بخرد. وقت خداحافظي خيلي محكم گفت:«ديگر هرگز و هيچوقت نخواهم گفت بمن چه؟» شما چطور؟
[پي نوشت]: برخي خوانندگان عزيز،براي حمايت از من و ترجيح آوارگي و خانه بدوشي براي نوشتن و دفاع از حقانيت مردم و مظلوميت قربانيان،و انعكاس صداي مظلومانه مردم، صفحه اي در «فيس بوك» ايجاد كرده اند. ضمن قدرداني از همه آنها و شما، اگر خواستيد عضو اين جمع «حاميان معنوي» باشيد، به اين صفحه برويد و عضو شويد. «نكته مهم» اين است كه نظرات من، فعلا"فقط در وبلاگم «فرصت نوشتن٢» (http://www.babakdad.blogspot.com/) منتشر مي شوند و بعد توسط دوستان و دهها هموطن ديگر منتشر و تكثير مي شوند، كه از همگي آنان سپاسگذارم. واما نشاني صفحه «حاميان بابك داد» چنين است. اگر خواستيد عضوش شويد: www.facebook.com/group.php?gid=123300322650
۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه
دو شاه و دو کودتا: در سالروز کودتای ۲۸ مرداد
نوشته: میرزا
اول حکایت پادشاهی که صدای عدالتخواهی، آزادیخواهی و استقلالخواهی مردم را شنید ولی دیر شنید
مردم عدالت میخواستند: در انقلاب ۵۷ مردم قیام کردند و نظامی را برانداختند، نه به این خاطر که همه با سیستم پادشاهی مخالف بودند، یا حکومت جمهوری را تنها حکومت درست میدانستند. آنها قیام کردند نه به این خاطر که حکومتی اسلامی را به هر قیمتی (و لو با بی آبرویی، ولو با تجاوز به جوانانشان، ولو با دزدی از بیتالمال) میخواستند. آنها دست رد به سینه نظام پادشاهی زدند چون فکر کردند پادشاه به فکر آنها نیست، یک عده به ثروت و قدرت دست مییابند، یک عده فقیرتر و ضعیفتر میشوند، این مردم به دنبال عدالت بودند.
مردم آزادی میخواستند: آنها آزادی هم میخواستند چون پادشاهشان حتی تحمل این را نداشت به او بگویند بالای چشمت ابرو! مردم حاضر بودند همین پادشاه را حفظ کنند اگر حاضر میشد سلطنت کند ولی حکومت نکند. اگر او اجازه میداد یک نخست وزیر مردمی مثل مصدق وضع زندگی مردم را بهتر کند. آزادی داشته باشند عملکرد مسئولین کشورشان را نقد کنند. برای آیندۀ خودشان تصمیم بگیرند. نه اینکه این پادشاه رویای «تمدن بزرگ» در سر بپروراند و این رویا را به آنها هم بخواهد تحمیل کند. میخواستند بلوغ سیاسی و اجتماعشان را احترام کند، نه اینکه با آنها همچون صغیر و ناقصالعقل رفتار شود و پادشاه خود را در مرتبۀ «ولی» بنشاند و مردم را مشتی خردسال و بیعقل بیانگارد که باید مصلحتش را ولیشان تشخیص دهد.
مردم استقلال میخواستند: مردم قیام کردند چون باور داشتند منابع و منافع مملکتشان در پای بیگانگان ذبح میشود. آنها طالب استقلال مملکتشان بودند. نمیخواستند میلیونها دلار سرمایه مملکت خرج جیب بیگانه را پر کند و چرخ اقتصاد مملکت به پاشنه منافع بیگانه بچرخد.
اما این پادشاه تاب نیاورد و با قدرت مشروط سیری نیافت. کودتا ترتیب دادند و سر کارش آوردند و او نظامیان را به مسئولیت گمارد. چماقدارانش مردم را زدند، نخست وزیر مردمی را خانه نشین کردند. احزاب و روزنامهها را تعطیل کرد و از آن به بعد به هر کس که استبدادش را گردن ننهاد انگ خیانت زدند و به جوخهها سپردند. زندانهایش آباد شد و مملکتش ویران. عاقبتش تبعید و افسردگی و مرگ. چه دیر شنید «صدای انقلاب مردم را».
و تاریخ تکرار میشود
مردم عدالت میخواهند: سرکوب، تبعید، زندان، تجاوز، و اشک هنوز نصیب کسانی میشود که میخواهند حقی برابر با دیگران داشته باشند. تفاوت بین «جمهور ناب» و «جمهور مردم» را قبول ندارند. به «خودی» و «غیرخودی» باور ندارند. به «ایرانی برای همۀ ایرانیان» رأی دادهاند. به «تغییر» رأی دادهاند. میخواهند به صورت برابر و عادلانه از حق مشارکت سیاسی، حق تحصیل، حق رأی، حق داشتن روزنامه، حق داشتن تجمع قانونی، حق داشتن وکیل برخوردار باشند.
مردم آزادی میخواهند: آزاد باشند که اگر پدرانشان به یک قانون اساسی مقبول خودشان رأی دادهاند، آنها هم قانون اساسی خودشان را تعیین کنند. آزاد باشند مچ بند سبزی به دست داشته باشند و در سکوت راهپیمایی کنند و چماق نخورند. آزادی باشند عقیده خود را، دین خود را، نظر سیاسی خود را داشته باشند و به آن عمل کنند بدون اینکه مورد شکنجه، تجاوز و اعترافگیری غیرمشروع قرار گیرند.
مردم استقلال میخواهند: مردم نمیخواهند میلیاردها دلار پول مملکت صرف حمایت از حزبالله لبنان و حماس فلسطین و سپاه صدر عراق و نفت مجانی برای سوریه و سفره گسترانی برای زیمبابوه، ونزوئلا و کوبا و نیکاراگوئه و بولیوی شود. نمیخواهند برای دختران کشورهای دیگر جهیزیه تهیه شود، وقتی که هنوز بیش از ۶۰ درصد زنان بیسرپرست منتظر حمایت کمیته امدادند. مردم نمیخواهند دلارهایشان صرف خرید رأی برای حزبالله لبنان شود که نیروهایش جوانان ما را در خیابان به خاک و خون کشیدهاند و تازه با بیشرمی بگویند «با حفظ و صيانت از ولايت فقيه دين خود را به تمام شهدايي که صدام کشته است و حتي شهدايي که در کشور ايران اسلامي در زمان مبارزه با طاغوت جان باخته اند نشان داده ايم.»
اما این شاه/ولی فقیه هم تاب نیاورد و با قدرت مشروط سیری نیافت. کودتا ترتیب داد و نظامیان را به مسئولیت گمارد. چماقدارانش مردم را زدند، منتخبین مردم را تحت فشار گذاشتند و هر روز به دادگاه و محکمه تهدید میکنند. احزاب و روزنامهها را تعطیل کرده یا میکنند. و به به هر کس که استبدادش را گردن ننهد انگ خیانت میزنند و به جوخهها میسپارند. زندانهای شاه سابق که قرار بود به «موزۀ عبرت» تبدیل شوند در مقایسه با زندانهای امروز امروز رو سفید شدهاند. کسانی که هم زندان شاه را تجربه کردند و هم زندان جمهوری اسلامی را، با دیدن و شنیدن جنایات کهریزک و اوین و ... گمان نمیکنند که «چنین چیزهایی را دیده یا شنیده باشند.» در زندان شاه، که نامسلمانش میخوانند، به زندانی تجاوز نمیشد؛ یا به خاطر یک مچ بند سبز با دندانهایی خورد شده، سری شکافته و یا سینهای سوراخ از گلوله تحویل خانوادهاش داده نمیشد.
عاقبتش ولی فقیه چه خواهد شد. این یکی صدای انقلاب مردم را «زود شنید» اما آنرا «کاریکاتور» خواند. آن موقع جمهوریت نظامش زیر سوال رفته بود. امروز اسلامیتش نیز. بعد از سی سال صدور انقلاب اسلامی امروز مردم دنیا ثمرهاش را «تجاوز به زندانی مسلمان، محبوس و بیدفاع» میدانند. تا دیروز شاید مردم حاضر میشدند او سلطنت کند ولی حکومت نکند. امروز نه حکومتش را میخواهد نه سلطنتش را.
... تا چه شود عاقبت شاه علی!!
یک بام و دو هوا!
نویسنده: میزرا
احمدی نژاد دوره ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی را هم دوره انحراف از اصل نظام و خلاف قانون عمل کردن میداند. این را به سیاستکاری سیاستمدارانه میبخشیم. همه دولتها از این دعواها با هم دارند. فقط در کشورهایی با نظام ایدئولوژیک مثل ایران است که نباید از گل بالاتر به طرز اداره مسئولین قبلی گفت «چون تضعیف نظام است و ...»
اما اینکه رسماً هاشمی را «دزد» بخوانید آنهم در ملاء عام و در یک رسانه این دیگر دعوا زرگری نیست.
حالا چند سوال:
آیا کروبی افترا زده یا احمدی نژاد؟
یا این احمدینژاد واقعا مومن است و، آنطور که شورای نگهبان میپسندد و رهبری تایید میکند، واجد ریاست بر یک جمهور مسلمان تشخیص داده شدهاند، و یا خیر. اگر مومن، صادق و عادل هستند که باید تکلیف این دزدی را مشخص کنند. مدارک و شواهد ارائه کنند و حق ملت بستانند. ایشان یک فرد مسئول است و صاحب قدرت. یک فرد عادی اجتماع نیست که مطلبی را بداند و ببیند اما قدرت اثبات آن را نداشته باشد. ایشان چهار سال وعده دادند که افشا میکنم. کسی یا حرف گنده تر از دهانش نمیزند یا اگر زد به آن عمل میکند. اصلا یکی از نشانههای بیکفایتی ایشان هم همین است.
تازه این عباس پالیزدار بیچاره هم که لیستی از رانتخواران ارائه کرد به فلاکت افتاد و تا معلوم شود احمدینژاد را توان عمل به این زیادهگوییها نیست و حتی به خود زحمت نمیدهد از یکی مثل پالیزدار حمایت کند. البته شاید احمدینژاد نمیدانست که «گر حکم دهند که مست گیرند / در شهر هرآنکه هست گیرند» از جمله حامیان خود ایشان؛ از آیتالله یزدی گرفته تا آیت الله علم الهدی امام جمعه مشهد!
احمدینژاد بهانه آورده که عدم افشاگری مفسدان اقتصادی بخاطر فشار و اعمال نفوذ برخی است. اگر ایشان توان مقابله با این نفوذها و فشارها را ندارند که خود اقراری است به بیلیاقتی و ناتوانی.
آخر من چطور باور کنم این نظام، یک نظام اسلامی است و پشت و پناه مسلمین جهان وقتی که دزدیای صورت گرفته باشد، رئیس جمهورش هم به آن واقف باشند اما حق مسروق را از سارق نستانند. یعنی عملا به کسی که از او دزدی شده (در اینجا ملت) ظلم میکنند چون نمیخواهند احیانا کشف سارق به حکومتشان صدمه برساند. (یعنی ۷۰ میلیون آدم فدای ۱۰ نفر و نصفی دزد!)
آیا صدا و سیما «اصرار در انتشار مطالب مجرمانه» داشته یا روزنامه اعتماد ملی؟
تا اینجا فرض بر این بود که ایشان حقیقت را گفته. اما اگر کذب بوده، افترا زده و یا مطلبی را گفته که توان اثباتش را هم ندارد باز به ضرر ایشان است.
اولاً این چه نظامی است که یکی در رسانهای چون صدا و سیما به یکی از ارکان نظام تهمت دزدی میزند، اما نه ایشان به جرم افترا زدن شلاق میخورند و نه رسانۀ مورد نظر توقیف و یا حداقل توبیخ میشود.
این که «یک بام و دو هوا» شدن است که به «یکی از ارکان نظام» تهمت دزدی بزنند و آب از آب تکان نخورد. تهمتزننده بشود «رییس جمهور منصوب» و نظر ایشان بشود نظر نزدیک به رهبری. و رسانۀ ناقل این تهمت هم همینطور به کار خود ادامه دهد. و از طرفی «یکی دیگر از ارکان نظام» اتهام مستند و قابل اثباتی را مطرح کند حتی حاضر باشد از آبرو، سابقه سیاسی و جان خود هم مایه بگذارد، اما یک عده قبل از بررسی شواهد و مدارک او در رسانه ها و منبر نماز جمعه به او فحاشی کنند، روزنامهاش را توقیف کنند و تعداد شلاقهایی را که باید به خاطر افترا بخورد محاسبه کنند.
میگویند آبرو و حیثیت نظام لکه دار شده و این گناهی بخشودنی نیست.
مگر وقتی (۱) یکی از موسسین اولیه نظام، (۲) کسی که دو دوره ریاست مجلس (۳) دو دوره ریاست جمهوری را به عهده داشته، (۴) کسی که به انتخاب رهبری در رأس یک شورا، قرار است مصلحت همین نظام را تشخیص دهد، (۵) به انتخاب مردم جزء خبرگان به حساب آمده و توسط همین خبرگان به ریاست و رهبری مجلسشان تعیین شده، متهم به دزدی میشود، حیثیت نظامتان لکهدار نشد؟
حالا یک زمانی اپوزسیون خارج، اصلاحطلبان رادیکال (مثل گنجی) این رفسنجانی را متهم میکردند ولی همان زمانی اپوزسیون خائن و مزدور بیگانه بود و امثال گنجی هم مغضوب شما و زندانیتان به خاطر به خطر انداختن حیثیت نظام. اما حالا این دیکتاتور کوتوله به او تهمت میزند و میشود عزیز دردانه رهبری. دم خروستان را باور کنیم یا .....
این شیخ اصلاحات، این کروبی دلیر، مطالبی را مطرح کرده، آنهم به قصد آبروداری از همین نظام شما. میخواهد اتهاماتی را از خود رفع کنید تا نظام حفظ شود. اما شما به قول موسوی دستپاچه شدید، روزنامهاش را تعطیل میکنید، خودش را تهدید میکنید، تعداد شلاقهایی را که باید بخودر میشمارید. این یعنی یک بام و دو هوا!
یک بام و دو هوا یعنی مطالبی که در روزنامه اعتماد ملی چاپ میشود «اصرار در چاپ مطالب مجرمانه» بخوانید و آنچه را که صدا و سیما در مورد اتهام رفسنجانی گفت، آنچه را که به دروغ به ترانۀ موسوی ما بست، آنچه در مورد اعترافات غیرشرعی، غیر قانونی گفت، را عین حقیقت بدانید.
راه اندازی شبکه اجتماعی "راه سبز امید"
علیرضا بهشتی، مشاور آقای موسوی روز سه شنبه ۲۷ مرداد (۱۸ اوت) در گفتگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) گفت که شورای مرکزی این تشکیلات شامل ۵ یا ۶ نفر خواهند بود و یک شورای مشورتی با ۳۰ یا ۴۰ عضو هم برای آن تشکیل خواهد شد.
به گفته آقای بهشتی، تشکیلات "راه سبز امید" که یک "شبکه اجتماعی" خواهد بود به پیگیری خواسته هایی چون اجرای کامل قانون اساسی ایران، به ویژه اصول مربوط به "حقوق ملت" خواهد پرداخت.
او گفت: "در شبکه اجتماعی، یک اهداف حداقلی متصور است که چارچوب اصلی این حداقل ها در بیانیه ای که به زودی منتشر می شود، مشخص شده است".
آقای بهشتی در پاسخ به این پرسش که چرا آقای موسوی از تشکیل "حزب" یا "جبهه" منصرف شده و تصمیم گرفته است که یک "شبکه اجتماعی" را سامان دهد، گفت که حزب در ایران معمولا از حلقه بسته ای تشکیل می شود و در عین حال نظام سیاسی به گونه ای است که جای فعالیت زیادی برای احزاب باقی نمی گذارد.
او گفت که جبهه های سیاسی هم معمولا از جمع احزاب تشکیل می شود، بنابراین آقای موسوی و مشاورانش تصمیم گرفته اند به شبکه سازی اجتماعی، مانند آنچه به گفته او در "ماه های پیش از انقلاب اسلامی و در دوران مبارزه از مشروطه به بعد" سابقه داشته، بپردازند.
آقای بهشتی گفت: "هر کسی که به هویت ایرانی – اسلامی به عنوان یک سرمایه نگاه کند و هر کسی که مسئله انقلاب ایران را به عنوان یک حادثه ای که متجلی خواست مردم ما بوده باور دارد یا تعهد و پایبندی به قانون اساسی را به عنوان یک مبنا بپذیرد، می تواند وارد این تشکیلات شود".
او گفت: "بخش مربوط به حقوق ملت بخش مهم قانون اساسی است که متأسفانه نادیده گرفته شده است. در حالی که این مردم زمانی که در سال ۵۸ به طرح قانون اساسی رأی دادند، به تمام فصول آن رأی دادند و حق دارند این مطالبه را داشته باشند که همه آن اجرا شود".
آقای بهشتی گفت که کمیته هایی در تشکیلات "راه سبز امید" تشکیل خواهد شد که بخش زیادی از اعضای آن "نیروهای کیفی جامعه" و تحصیل کردگان هستند و "اگر این افراد متشکل شوند هیچ حکومتی نمی تواند صدای آنها را نشنیده بگیرد".
او گفت از جمله کارهایی که این کمیته ها انجام خواهند داد "دیده بانی" است: "کار دیده بانی این است که گروه ها می توانند آنچه را در دولت به عنوان سیاستگذاری ها شکل می گیرد را نقد و بررسی کنند و به اطلاع مردم برسانند".
آقای بهشتی در مورد لزوم ثبت رسمی چنین تشکیلاتی گفت: "این تشکیلات اساسنامه رسمی که نیاز به ثبت رسمی داشته باشد ندارد، ولی مرامنامه ای را تنظیم خواهیم کرد و تأکید هم بر این است که مرامنامه از تعامل بخش های مختلف این تشکل شکل بگیرد".
او پیش بینی کرد که مخالفت هایی هم با ایجاد این تشکل صورت بگیرد.
واکنش ها
در این حال گروهی از چهره های سیاسی ایران نسبت به خبر ایجاد تشکیلات "راه سبز امید" که میرحسین موسوی روز پنجشنبه ۲۲ مرداد از آن سخن گفت، واکنش نشان داده اند.
عزت الله سحابی، رئیس شورای فعالان ملی - مذهبی به خبرگزاری ایلنا گفته است که قانون اساسی ایران "با وجود برخی اشکالات"، دارای ظرفیت هایی است که می توان از آنها استفاده کرد.
او پیشنهاد کرد که "راه سبز امید" اجرای بخش های "مغفول" قانون اساسی را به صورت قانونی و غیرخشونت آمیز پیگیری کند.
محمدرضا باهنر، دبیرکل جامعه اسلامی مهندسین که یک تشکل اصولگراست هم به ایلنا گفته است: "باید مقصود آقای موسوی از تشکیل 'راه سبز امید' دقیقا چیست".
او تأکید کرد که اگر این تشکیلات قرار است به صورت یک حزب فعالیت کند باید از کمیسیون ماده ۱۰ احزاب مجوز بگیرد و اگر می خواهد یک جبهه سیاسی تشکیل دهد "باز هم باید اعضایش را در چارچوب قانون انتخاب کند".
حسین شریعتمداری، مدیرمسئول روزنامه کیهان هم در سرمقاله روز دوشنبه این روزنامه، تشکیل "راه سبز امید" را مرحله تازه ای از "کودتای آمریکایی" خواند و آن را راه اندازی یک تشکیلات "با نام و نشان اما بی شناسنامه" توصیف کرد.